آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

من به کرم و عدالت خدا اعتقاد دارم، آنقدر که گمان میکنم، در ان دتیا مقامی برای ما در نظر گرفته باشد،

برای ما "از مامان دور ماندگان" .

خدا وکیلی آن کس که مامانش بیخ گوششه و اراده کنه اونجاست و از حمایت های مادی و معنوی پدر و مادر همش همش برخورداره، با آن کس که از مامانش دور است و وقت مریضی بچه و امتحان و درس و بارداری و دلم مامانم رو میخواد و خلاصه وقت و بی وقت نمیتواند مامانش را ببیند برابر است؟! 


پ.ن. خدایا شکرت که دلم خوش است به داشتنشان و حیاتشان. خدایا تنشان را سالم و عمرشان را پربرکت و طولانی کن. خیلی ها هستند که یک عمر در حسرت دیدار میسوزند.

خدایا شکرت که فاصله ی مان تنها 150 کیلومتر است. خیلی ها هستند که سال به سال دیدن والدینشان، برایشان ارزوست.

رز
۳۰ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۱۰ ۰ نظر

حالا صدا هم نه، صدای کفش پاش هم نه، ولی چند روزی میشه ضربه هاش و تکوناش که دیگه میاد عزیزدل مامان. 


دکتر گفته جنین خیلی پایینه و باید بیشتر استراحت کنم.

هی گفتم راه رفتن روی دست رو یاد بگیرم یه روز لازم میشه ها، هی پشت گوش انداختم، حالا بفرما! اگه بلد بودم رو دستام راه برم، قشنگ دخمل خانومی سر میخورد میومد عقب، مینشست سرجاش!!  

رز
۳۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۶ ۱ نظر

ساعت 4 و نیم نیمه شب نگران صدا میکنی

میام پیشت. 

تو خواب اه و ناله میکنی. با توجه به گلودرد دیشب و خس خس صدات، فکر میکنم سرماخوردگی اذیتت داره میکنه. سراغ بابا رو میگیری، میگم خوابه.

مییگم: جایبت درد میکنه

- نه مامان. فقط، روز ارتش واقعیه؟

- بله مامان

- یعنی ارتش وجود داره؟

- بله عزیرم

- ما رو زخمی نمیکنن؟

- نه مامان. مواظب ما هستند. اگر دشمنا بخوان اذیتمون کنن، با اونا میجنگند.

خیالت راحت میشه و میخوابی. 



بعد نوشت: کاشف به عمل اومد که قبلا این سوالات رو از بابا هم پرسیده بودی و کاشف تر به عمل اومد که ارتش رو با داعش اشتباه گرفتی. مانور های ارتش رو هم از تلوزیون دیده بودی و ربطشون داده بودی به هم.

گوبا خواب دیده بودی که داعش دستگیر و زخمیت کرده.

خدایا امام زمانمان را برسان، که کابوسهای شبانه فرزندان مسلمین را به رویای شیرین ظهور تبدیل کند.

رز
۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۲۸ ۰ نظر

سخت ترین قسمت شب بیدار موندن تو این روزها و ماه ها، اینه که آدم گرسنه اش میشه از اول!

کی حال و حوصله خوردن داره آخه؟


پ.ن. خدایا شکرت که اشتهای فرزندانمون به باباشون رفته و من به عنوان یک مادر خوشبخت دغدغه ی بچم غذا نمیخوره را ندارم. 

این را از بارداریم سر پسرک حدس زده بودم و بعد معلوم شد حدسم درست بود. ظاهرا دخترک هم هم اشتهای پدر و برادرش است، شکر خدا :)

رز
۲۹ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۱۰ ۰ نظر

یکی زنگ بزنه، در یا تلفن

بگه امروز نمیخواد غذا درست کنی، نهار مهمون من. براتون میارم.

چقدر خوب میشه

رز
۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۳۶ ۰ نظر

باران رحمت بی انتهای خداوند، بر ما باریدن گرفته.

خداوند بزرگ نظر لطف و رحمتش را شامل حالنان کرده.

ما چشم انتظار دختری از اهل سادات هستیم که به زودی ان شاالله جمع خانواده مان را زیباتر خواهد کرد.


نم نم باران امروز، خبر رحمتی که خداوند ارزانیمان داشته، نم نم اشک های از سر شوق من،

خداوندا چطور شکر کنم لطف و کرم و مهربانیت را؟ 

رز
۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۳۳ ۰ نظر

1) من دلم فست فود میخواد.

من خیلی دلم فست فود میخواد

من دلم خیلی فست فود میخواد. (این جمله با بالایی فرق داره)

و من روم نمیشه فست فود بخوام از همسرجان.



و نمیدونم من دلم میخواد یا تو، کوچک قشنگ من.



2) هر بار سوپ یا آش میخورم، معده ام ترش میکنه و اذیت میشم. ایا واقعا بازم نیاز به امتحان کردن هست؟! 

سوال دوم اینکه با اووون همه سوپ تو یخچال چه کنم؟! 


رز
۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۰ ۰ نظر

طی یک هفته اخیر چند گام روبه جلو برداشتیم، در جهت استقلالت.

البته دوتای مهمترش را خودت داوطلبانه و بی سر و صدا برداشتی


این روزها خودت میروی دستشویی و میایی. و شاید در روز یک بار لازم شود من بیایم، برای دستشویی خاص.


این روزها و حتی شب ها، داوطلب میشوی که تنهایی از پله ها بیایی. گاهی با چراغ قوه موبایل بابا، و گاهی حتی بدون هیچ روشنایی، چهار طبقه را در دل شب تنها بالا یا پایبن میایی و پشت در اسانسور منتظر ما میمانی.

انگار نه انگار تو همان پسرکی هستی که از سالن تا اتاقش تنها نمیرفت و میگفت بیایید مواظبم باشید. 


یک کار دیگه هم که کردیم، و خیلی خرسندم ازش، اختصاص پارچ اب برابت است. و دیگر صبحگاهان و شامگاهان و سر سفره گاهان ، من را بلتد نمیکنی که آاااابببب. و این در شرایط تنبلی ناشی از بارداری، یعنی برگ برنده. 


خدایا شکرت بابت نعمتهای کوچک و بزرگت. که همه از لطف و کرم توست.

رز
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۰۸ ۰ نظر
یکی دو ماهه ی سختی را پشت سر گذاشتیم.
هر روز بهانه گیری، عصبانیت، داد و فریاد و گریه و زاری و پرت کردن اشیا و گاز گرفتن لباس و .... دیگه بازم بگم؟!

اما چند روزی است که من دوباره به خاطر اوردم که نوازش کردن تو، چقدر شیرین است.
بوسیدنت چقدر مزه میدهد
خندیدن با تو چقدر خوب است.
و بغل کردنت چقدر به هر دویمان آرامش میدهد.
نمیدانم چرا، اما مدتی بود انگار فراموش کرده بودم این اصول اساسی زندگی را.

چند روزی است که تو کمتر عصبانی میشوی.
و هر دو شادتریم.

خدایا شکرت.
رز
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۰۰ ۰ نظر

حین تماشای سریال حضرت یوسف، بخش به چاه انداختن حضرت یوسف: 

بغض کردی

نگران شدی

علت رو جویا شدی

اخه اونا که مهربون بودن

اونا بی ادبن

بعد در حالی که سرخ شدی، گفتی: 

مامان اجازه بده گریه کنم.

 و بعد ادامه سوالات

مامان شما هیچ وقت منو نمیندازی تو جوب؟

عمو اینجوری نمیشه؟

بابابزرگ منو دوست داره؟

مامان جون منو همیشه دوست داره بوسم میکنه؟ 

مامان شما چرا گریه نمیکنی؟

برات گفتم که از چاه درمیاد و میره پیش کسایی که دوستش دارند،

با قول اینکه فردا شب ادامه اش رو ببینیم، آروم شدی.

چند دقیقه ای هم خندوانه دیدیم که سنگینی فیلم رو بشوره ببره.

رز
۱۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۲۶ ۰ نظر