آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

این روزها

هر چه میخواهم بنویسم، یاد علی اصغر اماممان می افتم و شرم میکنم.


مامان؛ سه شنبه 30 آبان1391 ساعت 15:8 | لینک ثابت | 3 نظر 3 نظر

برای رسیدن به حق، اولین قدم را باید روی دل گذاشت.
مامان؛ پنجشنبه 25 آبان1391 ساعت 1:30 | لینک ثابت | یک نظر یک نظر

تصورات ریزشی

احسان سه سال و 5 ماهه (چند هفته پیش):

من بزرگ شدم دندونام میریزن، دندونای تازه در میان.

من : آره خاله. دندونا ی قشنگ محکم.

احسان بی توجه به من با هیجان ادامه میده: بعد انگشتامم می ریزن، یه انگشتای تازه در میاد!


مامان؛ سه شنبه 23 آبان1391 ساعت 11:19 | لینک ثابت | 3 نظر 3 نظر

والاه!

نکته طلایی مادری:

هرگز نگذاریم فرزند دلبندمان آنقدر گرسنه بشه که خودش رو پرت کنه روی ظرف تخم مرغ، تخم مرغ داغ (کمی داغ) را با دستش برداره، بعد هی ببینه داغه هی پرتش کنه رو زمین، غر بزنه که چرا داغه، دوباره هی برش داره و بخواد با پوست اون رو گاز بزنه.

از دست بعضی از مادرها!!!!! 


مامان؛ دوشنبه 22 آبان1391 ساعت 15:58 |

سفره

آیا سفره جایی است که اهل خانه دور آن با آرامش مینشینند و از غذای کدبانوی خانه لذت میبرند؟

نه خیر هم! 

سفره جایی است که اهالی خانه دور آن به تعقیب و گریز میپردازند.

تلاش برای نفوذ به قلب سفره، شیرجه رفتن داخل غذاها، پاشیدن محتویات آن به بیرون، سعی در قاطی کردن همه ی غذا ها با قاشق و بیرون ریختن آن ها از بشقابها به علت بی مهارتی، و اندکی جیغ و داد به خاطر اینکه اجازه نداره سفره رو بالکل منفجر کنه نیز از ملزومات آن است، البته تنها برای یکی از اهالی خونه!!


مامان؛ جمعه 19 آبان1391 ساعت 6:41 |

سخت آسان

من از همین تریبون اعلام میکنم که بچه داری اصلا و ابدا سخت نیست. خیلی هم گوگولی و خوب و هتله.


اون چیزی که سخته، کارهای دیگه است در کنار بچه داری.

پ.ن: این کارهای دیگه میتونن به سختی درس خوندن یا به سادگی غذا خوردن باشن. در هر دو صورت فرقی نمیکنه. در کنار بچه داری، سخت میشن. و گاهی خیلی خیلی سخت.


مامان؛ سه شنبه 16 آبان1391 ساعت 15:37 | 

غدیر

اولین عید سیدی شما مبارک باشه، آ سید پسر عزیز ما.

انشاالله زیر سایه امیرالمؤمنین، و شیعه خوبی براشون باشی پاره ی تنم.

-----

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین -علیه السلام-


مامان؛ شنبه 13 آبان1391 ساعت 7:33 | 

خیر

این که فرموده اند «صدقه هفتاد نوع بلا را دفع میکند» بارها به چشم خود دیده ایم. بارها گفته ایم «خدا رحم کرد». بارها «به خیر گذشته است» 

دیروز هم وقتی بابایی به گفته خودش نفهمید چه طور شما رو از بین هوا و زمین گرفت، در حالی که کسری از ثانیه قبل از آن تو کالسکه ایستاده بودی و ما فکر میکردیم داریم احتیاط میکنیم که خطری پیش نیاد، از آن بارها بود که به طور عجیبی به خیر گذشت. آنقدر که حتی در تصورمان نمی گنجد اگر به خیر نمی‌گذشت، چه ممکن بود در انتظارمان باشد.

-----

الهی کم من بلاء دفعته.

خدایا چه بسیار بلاها که دفع کردی.


مامان؛ شنبه 13 آبان1391 ساعت 7:30 | 

مهربان هستی بخش

بزرگ پروردگارا

اگر 11 ماه پیش در چنین شبی کیسه آب اشتباها پاره نمیشد و نمیفهمیدیم که سپهر مکانیوم دفع کرده، ممکن بود چی بر سر پاره ی تنم، میوه ی وجودم بیاد؟

خدایا شکرت که سپهر رو در دامان من و بابایی گذاشتی.

11 ماهگی شما، و 3 سالگی سقف مشترک من و بابایی مبارکمون باشه نور چشمم.


مامان؛ دوشنبه 8 آبان1391 ساعت 23:48 | 

نکته ای، فرمولی، دعایی وجود نداره بچه رو از سرماخوردگی ایمن بداره؟

نه میزارم سردت بشه، نه عرق کنی، باد نزنه بهت، دستگاه تصفیه و بخور به راهه، غذا و اینا رو هم به نظرم بهت خوب میدم، دعا و صدقه هم که جای خود داره، آیه الکرسی و ماشاالله هم فراموش نمیشود، پس چرا هی مریض میشی گل مامان؟ نمیگی مامان طاقت مریضی و بیحالی شما رو نداره؟


مامان؛ یکشنبه 7 آبان1391 ساعت 13:29 | 

انواع سپهر

سپهر شاد اَدَّ اَدَّ  گوی شلوغ خانه و در خلوت خودمان، با سپهر ساکت بی صدا، اما همچنان شلوغ در حضور دیگران، با سپهر شگفت زده درون کالسکه توی خیابون* از ازمین تا آسمون با هم فرق میکنن.

یعنی اکثرا افراد فکر میکنن این بچه ی ما زبون نداره، و خندیدن بلد نیست. و فقط بلده بچسبه به مامانش و تپ و تپ بیفته زمین.

* اوایلش البته، کمی که طول بکشه، میشه همون سپهر وروجک تو خونه، معمولا آخرای گشت های کالسکه ای مون رو با دعا و ثنا طی میکنیم، چون جنابعالی بلند میشی و وایمیستی تو کالسکه! کمربند هم جلودارت نیست.


مامان؛ پنجشنبه 4 آبان1391 ساعت 0:30 | 

چشم اضافه

دیروز که دراز کشیده بودم، با جدیت سعی داشتی با انگشت اشاره، چشمم رو از کاسه در بیاری!

من دستم رو میگذاشتم روی چشمم، به زور دستم رو بلند میکردی و مجددا به حفاری مشغول میشدی.

چنین پسر مهربونی دارم من! :دی


مامان؛ چهارشنبه 3 آبان1391 ساعت 10:33 | 

خارانیدن برای خوابانیدن

اعلام میکنم شما خلف صالح بابابزرگی، از آن جهت که راه ایشان را در علاقه به و کسب آرامش از خارانیده شدن پشت مجدانه پیگیری میکنی.

چند شبه موقع خواب یک ساعت تمام قل میخوری تو رختخواب و نمیخوابی. هی شیر میخوری، هی نیمه خواب میشی، ولی نمیتونی بخوابی.

بعد من تازه کشف کردم که اثر خاروندن پشتت، میتواند سریعتر و موثر تر از یک ورق قرص خواب باشد.


مامان؛ دوشنبه 1 آبان1391 ساعت 14:2
رز
۳۰ آبان ۹۱ ، ۱۶:۳۱ ۰ نظر