دعواشون کردم.
چون خواب بودم. خواب که چه عرض کنم پنج دقیقه چشمام گرم شد فقط و این دو نوگل خندان، هرّ و کر کنان خندیدند و بدو بدو کردند و اومدند چیز میز زیر من قایم کردند و روی من پریدند و در نهایت اونقدر سپهر، سارا رو خندوند، که با اینکه دستشویی تازه رفته بود، چند قطره ای فشاند توی شلوار و موکت. دیگه به این مرحله که رسید مانند فنر پریدم و اینو اب بکش و اونو اب بکش.
و در حین اب کشی اعلام کردم که من برای سپهر جشن تولد ( که گفتیم امسال جشن ادبه خیر سرمون) ن می گی ررررم!!! که بابایی هم گفت منم همین تصمیم رو دارم.
خولاصه دوباره که استارت هروکر رو زدند مانند شیر ژیان بهش غررریدم که سارا رو نخندون!
خنده با خنده فرق میکنه. خنده هاشون ازین خنده الکیها با جیش تضمینی بود.
هشزاد یه کم نک و نال کرده، یه کم داد و بیداد، چونه زده، سعی کرد گریه کنه ولی موفق نشد، که الا و بلا شما برای من جشن ادب میگیرید.
دید هیچ راهی جواب نداد. اومده بوسم میکنه، صداشو تغییر داده با حالت چغولیه بچه گونه میگه: مامان خوبم. مامان خوبه! مامان بده رَفففت. مامان خوبه! مامان بده میخواست واسه من جشن ادب نگیره. الان دیگه رفت.
هر کار کردم نتونستم تریپ خشمگین ام رو ادامه بدم. خنده پابرهنه دوید تو صورتم.
سپهر هم که خنده ام رو دید خیالش راحت شد و رفت سراغ بازیش.