آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۲۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

پاچ : کفش

باباده : دمپایی


چنین پسر با کلاسی دارم من که از عنفوان کودکی هم فرق این دو تار و میفهمه!


این روزها:

بالی: بالش

و بالش را میدهیم بهش و بلافاصله میگوید بت! (پتو) 

یا برعکس!


آمیلی: کامیون، همواره با ذوق!

لَلَل-ِ : صندلی

اَ لَ لَ! امیرعلی

مان: ماست. صابون. کف شامپو، کرم، خامه روی کیک، سس سفید و قرمز و غیره.

کلاغ چی میگه: قال!

خروس چی میگه: قوقو

الاغ چی میگه: عَل!

قورباغه: قول

و کلا در تقلید هر نوع صدا از هر نوع جاندار یا بی جانی ید طولا (؟!) یی دارد.


 یه پوشک از توی کیفم برداشته، آورده میده به من میگه: واواوا!!

آمده: مخفف آماده، اما به شلوار اتلاق میشود!!!


لباس های شسته و تا شده اش را برداشته، بدو بدو میره، میندازه توی ماشین، درش رو هم میبنده، خوش و خرم برمیگرده سراغ بازیش!


لنگه دمپایی اش رو که توی تاریکی من نتونسته بودم پیداش کنم، وسط شیر خوردن از زیرش در میاره، میده دست من، و میگه باباده و بی هیچ گفتمان اضافی دوباره مشغول میشه.


هسته زیتون را انداخته زمین و دارد میرود سراغ شیشه زیتون، که باز طلب کند از من. میگویم بیا هسته اش را بده من، بازم برات بیارم. 

برمیگردد، زیتون را برمیدارد و میدهند دستم، میبوسمش و دوتایی میرویم به سوی زیتون تازه.


چای ترش را ریخته روی زمین، دستمال را میدهم دستش، اینا اینا  (اینجا هم ریخته) میگوید و با حوصله پاک میکند و دست اخر دستمال را پس میدهد.


و این لیست هر لحظه ادامه دارد، به اندازه ی لحظه لحظه زندگی مان با پسرک.



رز
۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۰۲ ۰ نظر

من که این موقع شب اینجا نشسته ام و بعد از یک سال و نیم دارم خاطره زایمان را با طول و تفسیر اضافه مینویسم، همانی هستم که عهد کرده بودم شب زود بخوابم و صبح زود بیدار شوم و بین الطلوعین را بیدار باشم!!


ضمنا قرار بر جیره بندی استفاده از اینترنت هم داشتم!


باشد که عهد شکنی ام ازین فراتر نرود.


رز
۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۴۸ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
رز
۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۴۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
رز
۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۱۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
رز
۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۳۷

در ادامه ی سه تا پست قبلی در باب فواید حمام، مضراتش هم به اطلاع میرساند:

کودک در حال شر شر آ ب بینی، گریه کنان ، آب بادی گویان را به زور میبری حمام و میشوری و نمیتوانی اجازه بدهی آب بازی کند. 


تشت را قایم میکنی در تراس، بعد مدتی میبینی تا کمر از پنجره دولا شده توی تراس و تشت را پیدا کرده. از مامان آب میخواهد. همان ته لیوان آب را کمی اش را میخورد، کمی اش را خالی میکند توی تشت، تا آبی برای بازی داشته باشد. بعد تشت را با همان چند قاشق آب میبرد و هل میدهد به در حمام، که باز بشود و برود تویش و آب بادی اش برسد!

رز
۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۱۶ ۰ نظر

عاشق «قوداقوله*» گفتنت هستم. 

گوش کن: دریافت

عمرا اگه بتونی حدس بزنی یعنی چی!


یه کلمه هم مشتق شده از داغ داری که چند روزی بود در حال خوشحالی و هیجان و اصرار و ناراحتی و همه چی میگفتی: داققوله!!

به جان خودم اگه بدونم یعنی چی!

الان دو روزه به علت سرماخوردگی یادت رفته.






* قابلمه!

رز
۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۰۶ ۰ نظر

پیش بندت را باز میکنی و بدون گفتگوی اضافه میبری میندازی توی سطل آشغال!

به این میگن روش مسالمت آمیز حذف مزاحم.

رز
۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۰۳ ۰ نظر

اندر فواید جانبی حمام:

- قطع گریه پشت سر مهمان ها، برای ددر

- خوش گذشتن به مامان و بچه!

- تمیز شدن مامان و بچه!

- نخ بازی! (یه نخ از لباسم کنده بودم تمام مدت داشتی با اون بازی میکردی. بازی های مختلف با حضور افتخاری «آب» عزیز.

- و البتــــــه خسته شدن و خوابیدن بچه، بدون درد و خونریزی! حتی بدون شیر

ساعت 14:08 بعد از حمام:

ساعت 14:08 ، ده ثانیه بعد

به همین سادگی، به همین خوشمزگی. 

خوبیش هم این بود که خودت خواستی بیای بیرون. باز هم آروم و بدون درگیری. یعنی خسته شدی اومدی تو بغلم نشتستی. آب کشیدمت و خشکت کردم. فقط اونقدر خسته بودی که نا نداشتی یه لحظه بایستی شلوارت رو بکشم بالا!! یعنی تا این حد. بعد که رختخوابت رو پهن کردم و اومدم خودم لباس بپوشم، بعد 30 ثانیه نهایتا یک دقیقه با این صحنه مواجه شدم.


آقا اگه اینطوریه که روزی دوبار، هر بار دو ساعت میریم حموم!!!!


* مدیونی فکر کنی همیشه به همین راحتیه!!

رز
۱۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۳۸ ۰ نظر

مدام با خودم فکر میکردم عجب کار عجیبی کردم! از من بعید بود پاک کردن وبلاگی که این قدر به ان دلبسته بودم.

بعد بیشتر فکر کردم:

سال گذشته در روزهای مشابه تصمیم امسال بود که فوق لیسانس عزیزم را یک دفعه کنار گذاشتم.

سال قبل آن بود که فرومی که بسیار به آن  و به آدم هایش وابسته بودم برای همیشه کنار گذاشتم

بازی کامپیوتری را در اوج اعتیاد به ان، با قسمی دائمی و قرص کنار گذاشتم.

چت را نیز.

حرف زدن در مورد زندگی ام با دیگران را نیز، شکر خدا قبل از آغاز زندگی مشترک.


باز هم بود! الان ذهنم یاری نمیکند. لیست بلندی دارم از اعتیادهایی که روزی نشسته ام و سبک سنگین کرده ام و کفه ی «ترک» سنگین تر بوده و ترک کردم.

------------

26 خرداد نوشت:

استعفا از کارم هم از همون اقدامات ضربتی بود.

و همه شون هم در اوج بودند.

کارم رو وقتی تموم کردم که یک مشکل بزرگ رو تونستم به لطف خدا جل کنم.

درسم رو با آخرین امتحانی که 20 شدم کنار گذاشتم

و غیره!

خدا رو شکر هیچ کدوم به اضمحلال کشیده نشدند. 

رز
۱۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۱۰ ۰ نظر