آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

بعد جشن بازی پارک قیطریه، تو ماشین بابا که ید طولایی در تحریف شعرها و تکرار مکرر اونها به سبک خودش داره، داشت عموزنجیر باف رو به انواع و اقسام مختلف میخوند.

شما، با عصبانیت:  نباید میرفتیم پارک قیطریه!

من، که میدونم منظورت چیه، میگم چرا؟

عصبانی تر: مگه نمیبینی بابا این حرفای بد رو از اونجا یاد گرفته؟؟! 

رز
۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۰ نظر

دوماهگی دخترم ...

واکسن و تب و درد و ظاهرا حساسبت به استامینوفن و بالا اوردن، و شکر خدا گذشت. 

تنهایی رو دوست نداری. تا تنها میشی میزنی زیر گریه

به حرفامون واکنش نشون میدی و میخندی و اروم میشی

غوو غوو صدا میکنی

بیست دقیقه شیر میخوری و خوابت میبره، بعد در پایان شیر، بیدار میشی و کش و قوس میفرمایی. 

هنوز خواب روزت منظم نشده. 

اما از حدود یازده شب میخوابی تا 4-5 صبح، بدون شیر. و این یعنی خوشبختی مادر به توان دو. چون داداشت هم همین طور بود.


رز
۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۶ ۰ نظر

سه چهار روزگی دخترک بود و من قاعدتا زائو و مثلا در حال استراحت

همزمان داشتم به دخترک شیر میدادم

با پسرک بازی حرف زدنی میکردم.

برای خواهر جان چیزی را در نت سرچ میکردم

بشکاف و یه لباس رو اصلاح میکردم.

مامان اومد تو اتاق. تعجب کرده بود از تعداد کار همزمانم. شمرد، شد چهار تا. زائویت! رو از قلم انداخته بود. 

رز
۳۰ مهر ۹۵ ، ۰۸:۰۴ ۰ نظر

در ادامه آموزش، don't cry به معلم زبانش گفته:

بیا من یه نیشگون از خواهرم بگیرم، ببین چه جیغی میزنه!


معلم زبانشون داشت یواشگی به منشی آموزشگاه میگفت و میخندید!

پ.ن 1 من دیگه حرفی ندارم.

پ.ن2 خودم میدونستم اینکارو میکنه. (با سر دو ناخنش، یه نیشگون ریز میگیره. جای نگرانی نیست.

اما فکر میکنم بیشتر از سر کنجکاویه. عمیقا عقیده دارم که خواهرش رو خیلی دوست داره و من و اطرافیان با تذکرهای چپ و راست نباید اینا رو با هم دشمن کنیم.

رز
۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۲:۳۶ ۰ نظر

نمیدانم پای خواهر/برادر های کوچکتر به چه زبانی خواهر/برادرهای بزرگتر را فرا میخوانند که " بیا و من را بگیر، بیا من را بکش، بیا من را فشار بده، بیا از من نیشگون بگیر و الخ" که بیدرنگ خواهر/برادر بزرگتر ها دعوتش را احابت میکنند.

رز
۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۲:۳۲ ۰ نظر

سر و صدا میکنی و سارا که در تقلای خواب بود، بیدار میشه.

من که خسته از گریه های دخترک بودم، میگم: من ناراحتم که سارا بیدار شده

میگی: از من ناراحتی؟

میگم نه! از اینکه سارا بیدار شده ناراحتم.

میگی : آهان. و میری از اتاق بیرون. من مشغول سارا میشم. 

سر و صدا از سالن میاد. یه ربع بعد، میام بیرون، با سارا که خواب نیست.

اسباب بازیهات رو جمع کردی، آشپزخونه رو مرتب کردی، و چهارپایه گذاشتی که ظرفا رو بشوری. ظرفای زیادی که گذاشته بودم با ماشین بشورم. 

سارا رو میزارم و تو کریر و دوتایی مشغول میشیم.



این اولین بار نیست. تو بارداری هم چند باری وقتی دیده بودی ناراحتم یا خسته ام، آشپزخونه رو دسته گل کرده بودی پسر باسلیقه و مهربانم.

رز
۲۶ مهر ۹۵ ، ۲۰:۴۰ ۰ نظر

در شب دو ماهگی دخترک، هنوز فرصت درستی فراهم نشده که خانه تنها باشم، دخترک خواب باشه، کار خاصی نداشته باشم، خسته نباشم تا بتونم خاطره روز تولد دخترم رو بنویسم. 

 

همین حالا که اینو مینویسم، دو سری لباسشویی لباس شسته و تا نشده در اتاق انتظارم رو میکشند که تاشون کنم. سپهر و بابایی رفتن بیرون. و دخترک... بعد از دو روز کم خوابی تو بغلم خ بیده و من جرئت نمیکنم بزارمش زمین. 

اما ان شاالله خواهم نوشت، از روز شیرین زندگی ام.


رز
۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۹:۲۶ ۰ نظر

ماسک زدم، برای حفظ سلامتی کودک دلبند.

وقتی بغلش نیکنم، چپ چپ نگام میکنه! 

رز
۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۰:۴۲ ۰ نظر

سرماخوردگی خر است.

سرماخوردگی با دو بچه قد و نیم قد خیلی خرتر است. 

رز
۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۷ ۰ نظر

چراغ خواب خرگوشی ابی را که بابایی تازه خریده میبینی و ذوق میکنی.

این چیه، کی خریده؟ مال کیه؟

میگم برای منه، بابا خریده.

یه کم که باهاش ور میری، میگم بزارش سر جاش. میگی پس باید مال سارا باشه. 


سرما خوردی و توضیح میدم که چون سارا رو دوست داری، فعلا بوسش نکن. بغ میکنی. میگم دوست داشتن فقط به بوس کردن نیست. خودت ادامه میدی: بعضی وقتا دوست داشتن به بوس نکردنه. 


رز
۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۹:۲۲ ۰ نظر