سارا، در حال زمزمه و غرولند با خودش:
- هیچ کس نمیاد با من بازی کنه، فقط کار خودشون رو میکنند. منم مجبورم اذیتشون کنم.
---
سپهر: بیا مثل مامان و بابا حرف بزنیم؛ (با هیجان) : ببین وضع دولت خرابه
سارا: آره کرونا هم اومده، میگن قا لی باف هم مرده!
---
من: سارا، تبریقا دوستت دارم (تقریبا)
سارا: بله، درسته، من قبلا اینجوری میگفتم. ولی شما نباید اینجوری بگی