وقتی بهت "نه" قاطع میگم، لبخند میزنی و دو سه بار تست میکنی. وقتی میبینی جدی ام، میخندی و منصرف میشی.
وقتی بهت "نه" قاطع میگم، لبخند میزنی و دو سه بار تست میکنی. وقتی میبینی جدی ام، میخندی و منصرف میشی.
دخترم یک ساله شد.
چه قدرتمند خدایی داریم که از یک قطره در عرض ۹ ماه یک انسان کامل میافریند. و در عرض یک سال از یک موجود ضعیف که توان حرکت ندارد و تجربه ای نیز هم، انسانی پرورش دهد که راه میرود، غذا میخورد، غریبه ها را از آشناها مستثنا میکند، بازی را میفهمد، خیلی از حرفهایمان را میفهمد، از مبل و میز بالا میرود و اخیرا یاد گرفته و پایین میاید، و....
خیلی دوست دارم لحظه به لحظه که نه، ولی هفته ای چند بار از ریز روند رشد دخترم برایش بنویسم. نمیدونم چرا قلمم و همتم یاری نمیکنه.
یک سالگی ات، مصادف است با ابریزش بینی و گریه شبانه ناشی از سرما خوردگی
الحمدلله علی کل حال
ارشیو خوانی یک سالگی های سپهر، چهل دقیقه ای من رو میخکوب کرده.
دستم درد نکنه، قشنگ مینوشتم اون موقع ها، حداقل قشنگ تر از الان.
سپهر هم دستش درد نکنه. خیلی بامزه بوده.
حالا سر فرصت از سارا خانم در شرف یک سالگی باید بنویسم و از قند و عسلش که لحظه لحظه زندگیمان رو شیرین شیرین کرده.
یادم نمیاد پسرکم در ماه منتهی به یک سالگی چه میکرد و من چه میکردم. باید مراجعه کنم به صفحات اونروزهای وبلاگ.
اما در روزهای منتهی به یک سالگی دخترک، دخترک شیرینم ددر را میفهد و وقتی اماده میشیم خودش میرود دم در و منتظر میمونه. وقتی بابایی لباس بیرون میپوشه میری دستت رو حلقه میکنی دور پای بابا و اِه اِه که منم ددر.
بقیه بعدا ان شاالله
رفتیم برای دخترک کفش بخریم. راسته خیابان سعدی، راسته باغ سپه سالار، و خیابان بهار.
به کفش های سی چهل هزار تومانی اخ و پیف کردیم و کفش شصت هزار تومانی پسندیدیم و در نهایت با یک جفت دمپایی پلاستیکی پونزده هزار تومانی برگشتیم خونه.