آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

جلوی تلوزیون زمزمه کنان دستات رو با حالت قنوت گرفتی بالا و میگی: 

ای خدای مهربون همین الان اون خانواده هه که میگه پیییمااان رو الان بده، الهی امین. الهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم.



رز
۱۴ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۲ ۰ نظر

نحوه واکنش ها و نحوه ی مطلع شدن ها از خبر مسافر در راه، برام جالب و هیجان انگیزه.

سر پسر جانم، بعد مراسم آبای خدا بیامرز، خبر اعلام عمومی شد و تمام.

اما اینبار، خیلی بامزه، یکی یکی لو رفتم.

مامان سر قضیه استخر نرفتنم فهمید.

خواهر بزرگ جان از سفارش اقای همسر به استراحت کردن من بو برد.

مادرشوهر جان، توسط پسرک اطلاع رسانی شد

خواهر سومی جان با جار زدن پسرک تو خونه اشون فهمید.

زنعمو جان با دیدن بهانه گیریای عجیب غریب پسرک به مامان گفته بود فلانی، یهنی من باید به فکر بعدی باشه و مامان گفته بو د در دست اقدامه. 

و درست وقتی زنعمو جان بهم میگفت که کار نکنم و تو اشپزخونه بوی غذا اذیتم میکنه یه وقت، دخترعمو جان ذوق کنان خودشو به اشپزخونهرسوند که به به خبریه..


رز
۱۲ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۴۶ ۰ نظر

شب بخیر میگی و ببخشید پشتم به شماست و خوابای خوب ببینی و سوال همیشگی "یه پایی؟"*

منم که حواسم پیش گفتگوی تلگرامی با دخترخاله جان و خبر رسانی درباره نینی جان جدیده، بی حواس یکی در میون جوابت رو میدم.

پشتت میکنی و میخوابی. یک دقیقه بعد یکهو مثلن از خواب میپری و میگی: خواب بد دیدم.

بوست میکنم و میگم حالا بخواب.

میگی بهم نگفتی خوابای خوب ببینی، خواب بد دیدم!


* یه پات رو میاری روی پتو و با پای رویی پتوت رو ناز میکنی، و اینطوری کل بدنت از پتو بیرون میمونه. فرقی نداره سر سیاه زمستون باشه یا چله ی تابستون . همیشه هم قبلش از من میپرسی که یه پایی؟؟ 

رز
۱۲ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۷ ۰ نظر

تو ماشین، همراه بابابزرگ، مامان جون و بابا هستیم. یکدفعه دلت میخواد حدیث بگی:

- علیها سلام میفرماید: مامان من خیلی ناز و خوشگل است.

رز
۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۲ ۰ نظر

از خیر بودن قدم های کوچک هنوز نیامده ات همین بس که خانواده ی عموی بابایی، بعد از 6 سال و اندی زندگی مشترک مان، امروز برای اولین بار به خانه ی مان تشریف آوردند. 

رز
۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۵۰ ۰ نظر