آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

وقتی قانون میگذاری

و خودت به سبب رعایت اون قانون آواره میشی! 

میشه حال امشب من.

قانون "اگر موقع کارهای خواب ادا دربیاری، من برات کتاب نمیخونم"

ادا هنگام مسواک

حمام رفتن من، برای جلوگیری از تنش اصرار کتاب بخون پسرک و انکار من

و بعد از حمام، پدر و پسری که خوابند

و تختی که دیگه واسه من جا نداره


رز
۳۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۳ ۰ نظر

بی مقدمه میگوید: 

احساس میکنم این دنیا، همه اش یه بازیه.

یه نفر داره با ما بازی میکنه.

مثلا وقتی بابا سوار ماشین میشه، واقعنی بابا رانندگی نمیکنه، یه نفر، یه بچه داره ما رو راه میبره.




اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو...

حدید20

رز
۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر

سر چانه زنی، برای بستن یا باز کردن کمربند صندلی کودک، در جاده فشم...

- بابا نباید کمر بند ببنده. ... چرا بابا باید کمربند ببنده، چون من نمیخوام بابامو از دست بدم... مامانم رو هم نمیخوام از دست بدم.... مکث... خودم رو هم نمیخوام از دست بدم... مکث... پس کیو از دست بدم؟! 

رز
۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۵:۳۱ ۱ نظر

یک ماه و نیم مانده به تولد دخترک، چشمه رزق و خوراکش را خداوند درون من جوشاند.

الحمدلله علی کل نعمه.

اون وقت چه طور میتوان از نرسیدن روزی، هراس داشت؟ چه طور میشود دغدغه رزق را داشت و نگران بود؟

چطور میشود به خدای رازق، گمان بد برد؟ 

رز
۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۱:۴۳ ۰ نظر

دکتر هر بار، دقیقا در هر بار معاینه، بعد از بررسی، لحظه ای مکث میکند و میگوید که شکمم دو هفته کوچکتر را نشان میدهد. 

هربار من هم میگویم شما هربار سر پسرک هم همین را میگفتید و آخر سر هم یک پسر پهلوان 2350 گرمی به دنیا آوردم! 

تازه ترش هم، وقتی مامان خود من را هم باردار بود، دکتر به او گفته بود بچه ریزه، و مامان خودش را به خاطر من تقویت کرد و کرد و کرد، تا اندام زیبایش به هم خورد، تازه سر بارداری چهارمش. سر من! 


مامان فسقلی، داداش در بدو تولد فسقلی، از خواهرجان چه انتظاری میشه داشت؟ 

دکتر گفت چرب و نرم و شیرین و اینا بخور. سر پسرک هم گفته بود هرچی به همه میگیم نخور، تو بخور! 

خب جان دلم! من در این مدت 10 کیلو وزن اضافه کردم. دخترک اگر طالب بود، چند گرمی بیشتر ازین ده کیلو را سهم خودش میکرد. 

حالا فعلا لیدی میل بدمزه میخورم و زینک و آهن و کلسیم و خامه عسل و پسته و کباب و عسل، تا ببینیم خدا چی برامون رقم زده. 

رز
۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۱:۴۱ ۰ نظر

به اواخر بارداری که میرسی، انگار یکهو روزها و هفته ها کش می ایند.

الان احساس میکنم یک ماهی میشود که دو ماه مانده به روز موعود! 

رز
۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۰:۵۶ ۰ نظر

روزه داری در ماه رمضان برای من معادل بود با 

- ناپدید شدن سوزش معده و رفلاکس معده ، طی روزه داری و بعد افطار . و در مقابل رفلاکس و ترش شدن شدید معده، در روزهای غیر روزه داری. 

- محو شدن ان ضعف های کذایی، که گاهی شروع که میشد تا یک ساعت بدنم میلرزید و ضعف میرفت

- از بین رفتن تقریبا کامل دردهایی که از وسط کمر شروع میشد و تا نوک انگشتان پایم تیر میکشزد.



- و البته دروغ چرا؟ روزه بدون اندکی تشنگی و گرسنگی که روزه نیست! 



الحمدلله به خاطر ماه میهمانی اش. 

الحمدلله به خاطر بنده نوازی اش

الحمدلله که من را هم دعوت کرد به مهمانی خوب اش.

رز
۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۴:۰۷ ۱ نظر

طی یک اتفاق نادر، سنگ نان سنگگ، وقتی داشتی از نون جداش میکردی، پریده تو یقه لباست و قسمتی از بالای دستت تاول زده. در حال جیغ ، دم افطار، همراه بابا که سخت پریشونه وارد خونه میشین. 

فورا پماد سوختگی رو از یخچال میارم و روی تاول ها و سوختگیا میزنم. خدا رو شکر تاول ها میخوابند و ظاهرا سوزشش هم میفته.

یکی دو ساعت بعد:

- مامان ممنون خوبم کردی.

-----------

دوستات، زهرا و امیر علی، خونمون مهمونن. هیئت هفتگیمون، نوبت ماست. بعد از چند جلسه که اونا دست به یکی میکردن و تو رو، به عنوان کوچکترین همبازیشون، تو بازی راه نمیدادند، اینبار، که شما قدرت صاحبخونه ای هم داری، تصمیم میگیری امیرعلی رو راه ندی.

بعد از کمی فراز و نشیب، هرسه سخت مشغول مغازه بازی میشین.

فرداش، وقتی داری مغازه بازیتون رو برام تعریف میکنی، میگم وقتی سه تایی باهم بازی میکنین، خیلی خوبه.

میگی: مامان برام جالبه که بازیمون اینجوری شروع شد: نه راهت نمیدم، نه راهت نمیدم، بعد امیرعلی گفت مغازه بازی کنیم، بعد مغازه بازیمون شروع شد. 

----------

- مامان عمه منو تو مهمونیا زیاد دوست نداره! 

بعد نقش عمه رو بازی میکنی که تو مهمونیا، یه سلام میکنه و بعد به زعم خودت، دیگه کاری به کارت نداره. از آثار نوه اول بودن، و به تبعش تک نوه بودن تا چهارسالگی!! 

-----------

بابا دارن استراحت میکنند و شما آرام مشغول بازی هستی. طناب شیرینی رو بستی به کشو و کمد و راه رو بستی و انواع اسباب بازیات رو هم از طناب رد کردی. یکهو چیزی میفته و صدایی بلند میاد. نگران میای پیشم و  ابراز ناراحتی میکنی از صدایی که نمیخواستی در بیاری.

یک ساعت بعد میگی: آدم وقتی کسی رو که دوست داره ناراحت میکنه، یهو گرم میشه. من الان که اون صدا اومد، اینجوری شدم.

رز
۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۲:۵۵ ۰ نظر

احساس میکنم دخترک دراز کشیده در جایگاهش، دستهایش را به سمت بالا میکشد و منتهاالیه سمت راست شکمم (پهلویم) را فشار میدهد، و همزمان با پاهایش به منتهاالیه سمت چپ شکمم، یا بهتر بگم پهلویم ،ضربه میزند.

 اینجور وقتا احساس میکنم به هر طرف بخوابم، یه جای بچه داره له میشه


بعدنوشت. پس اینکه میگن دختر تو پهلوهاست، اینو میگن! چون سر پسرک اصلا چنین تجربه ای نداشتم.

رز
۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۵ ۰ نظر

خارق العاده است که یک قسمت از بدنت، بدون اختیار تو، حرکت کنه و بالا پایین بره و موج مکزیکی درست کنه.

رز
۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۲:۰۱ ۰ نظر