آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شمار روزهایی که سرفه های پسرک طول کشیده از دستم در اومده. فکر میکنم بیش از سه یا شایدم چهار هفته باشه. دکتر گفته چیزی نیست البته. و فقط سرفه است که مثل خودم بعد سرماخوردگی ریه هاش طووول میکشه تا رو فرم بیان.

از اون طرف هم دخترک سرفه میکنه. باید فردا صبح ببرمش دکتر. 

استرس دارم. وقتی سرفه میکنن، وقتی سینه اشون خس خس میکنه، احساس میکنم یه وزنه روی سینه من سنگینی میکنه. 

دخترک دو روز سخت بعد از واکسن رو پشت سر گذاشت و امشب کمی بهتر از دیشب بود. حداقل دیگه توی خواب ناله نمیکرد. 

دلم برای خنده و غون غون کردن دخترکم تنگ شده.

خدا به داد مادرپدرهایی برسه که دور از جون همه بچه ها، بچه شون بیماری لاعلاج داره. خدا همه بیمارها رو شفا بده و به دل عزیزانشون هم صبر.

رز
۳۰ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۲ ۰ نظر

یک دستمال کاغذی تکه تکه شده  و یک گیره سر، یکهو منجر به این شد که بیا برای پرنده ها تله درست کنیم.

من، متعجب: خوب پرنده گرفتیم چی کارش کنیم؟

او، بدیهی طور: خب، گوشتش رو بخوریم!

من، متعجب تر: چه جوری آماده خوردنش کنیم؟

او، بدیهی طور تر: خب با چاقو از وسط نصفش میکنیم.


همزمان هم گریه ام گرفته بود، هم خنده ام. از اصرارش. اصراااااررر ها. هر چی دلیل، برهان میاوردم و موانع رو تشریح میکردم، موانع را با جدیت حل شده اعلام میکرد  و مجددا اصرار میکرد با چاشنی گریه و زاری. یه مقدار هم خرده ریز اورده بود پخش کرده بود که مامان بیا اختراع کنیم!

سبد ماشین هاش رو بند بستم، نون خرده ریختیم تو مقوا گذاشتیم تو بالکن. گفتم هر وقت پرنده اومد بند رو بکش سبد بیفته روش. بعد در اتاق بالکن رو بشتم که دخترک یخ نکنه. 

جیغ و دادش برای nامین بار بلند شد. اینبار حرفش این بود که من میترسم! میاد به من نوک میزنه!! مثل اون خروسه زهرا اینا که به من نوک زد.


سوالی که پیش میاد اینه که پسرم! واقعا مجبووووورررری؟؟؟


آخرش گفتم بیا پوره سیب زمینی درست کنیم، باهاش پرنده درست کنیم، بعد اونو شکار کنیم.

راضی شد و بی خیال پروژه شکار شد. 


رز
۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۱ ۰ نظر

اگر بچه های آدمیزاد واقعنی قابل خوردن توسط بزرگترهاشون بودند، قطعا و بدون شک نسل آدم در جا توسط شخص مامان ها منقطع میشد.


رز
۲۴ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۱ ۰ نظر
وقت هایی که دخترم نیازی نداره و فقط خوابش میاد، معمولا سریع ترین راه برای خوابوندنش اینه که دست از سرش بردارم!

گاهی وقتا یادم میره این قضیه. هی بغلش میکنم. هی خودشو کش و قوس میده و بی قراری میکنه. یا هی به زور شیر میدم بهش و اون طفلی دست و پا میزنه که نخوره ولی خب، شیره دیگه، از خیرش هم نمیشه به سادگی گذشت.
بعد به خودم میام و میزارمش سر جاش و دو سه دقیقه بعد سارای من خواب خوابه.

تیتر، زبان حال دخترکم است.
رز
۲۴ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۰ ۰ نظر

به قول یک مقام آگاه در زمینه کودک داری، بچه از صبح هی میریزه، مامانه هی جمع میکنه. بچه میریزه، مامان جمع میکنه... بچه میریزه، بابا میرسه! :/

حکایت ما و احتمالا همه خونه های بچه داریه.


رز
۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۰ ۰ نظر

پسرکم یک ربع مسابقه آب و آتش دیده تو تلوزیون.

الان کوسنها رو چیده وسط، خودش گزارشگره، خودش بازیکنه. از رو مبلا میپرهروی کوسنا و گزارش میده، با لحن حماسی!

حالا میخواد بپره، باید نیفته توی آب، 

رومیزی رو جمع کرده، و ادامه گزارش:

 باید سر نباشه، باید مواظب خودتون باشین...

رز
۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۳ ۰ نظر

در راه برگشت از دندونپزشکی، میگم: میخوای بزرگ شدی دندونپزشک بشی، یه راهی پیدا کنی که دندونپزشکی درد نداشته باشه؟

میگی: من اگه دندونپزشک بشم، اگه یه بچه نخواست دندونشرو درست کنه، به زور براش درست نمیکنم. چون این انتخاب خودش بوده.

رز
۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۲ ۰ نظر

وقتایی که میخندی

وقتایی که خوابب

وقتایی که دست و پا میزنی

وقتایی که مبخورمت و هر دومون کیف میکنیم

وقتایی که شیر میخوری

وقتایی که پوشکت رو عوض میکنم و کف پاهات رو به هم میزنم و شکمت رو پوخ میکنم تو میخندی

با خودم میگم یعنی زندگی از این شیرین تر هم میشه؟ 


رز
۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر

جزع و فزع پسرک در دنداپزشکی، ما آدم بزرگها را به یادم انداخت.
گاهی چقدر بی قراری میکنیم، بی اعتماد میشویم، بی صبری میکنیم بر سختی اندکی که بعدش ارامش و راحتی است. راحتی این دنیا و ان دنیا. اما چقدر کودکانه دست و پا میزنیم و لنگ و لگد پرتاب میکنیم که ای خداااا چرا من. ای خدا بسه دیگه و.. 

و البته کاش همینا باشه و به کفر و شرک منجر نشه.
و احساس میکنم خدا، مثل خنده های ان روز من به تلاشهای پسرکم برای فرار، لبخند میزند و میگوید چقدر این موجود پرادعا را ضعیف خلق کرده ام. لبخند میزند و هزاران بار مادرانه تر از همه مادرانه ها، ما را دعوت به آرامش میکند و وعده های حق اش را بهمان یاداوری میکند. ان مع العسر یسر اش را، جنات تجری من تحتها الانهار را و...و...و...
و ما میدانیم که حق میگوید، اما هنوز داریم دست و پا میزنیم که ای خداااا، من طاقتش رو ندارم

رز
۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۷:۱۴ ۱ نظر

بعد از حدود یکی دو ماه مشت خوردن، بالاخره شستت رو پیدا کردی و سه چهار روزه شست میخوری، شست خوردنی!

از یه طرف میدونم طبیعیه و باید گذر کنه.از یع طرف نگرانم که اگه روش بمونه چی کار کنم؟ 

حالا علی الحساب میل بفرمایند ببینیم خدا چی میخواد. 


پسرکمان هم چند وقتیست به صورت زیر پوستی ناخن میجوند. حدس میزنم بی ارتباط با دست خوردن خواهرش نباشه. بهش ضررهاش رو توضیح داده ام و پسرکم گفته نمیخواد مریض بشه و ناخن هاش زشت بشن . فعلا باهاش قرار گذاشتم هربار اینکارو میکنه با یه "دینگ دونگ" گفتن یاداوری کنم بهش تا اینکارو متوقف کنه. 

خدا به خیر بگذرونه ان شاالله.

رز
۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۰:۲۷ ۰ نظر