آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۲۱ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است


سارا ورژن ۲۰۱۶ سپهر است .

همان‌قدر خجالتی

وابسته به مامان

همان‌قدر سرتق دارو تف کننده بیرون

همان‌قدر به آزیترومایسین ایرانی حساسیت نشان دهنده و استفراغ کننده!

همان‌قدر هم‌شکل

و خیلی همان‌قدر های دیگر که در این پاسی از نیمه شب ذهنم یاری نمی کند.

همان قدر از اینکه کار بدی انجام بدهد، ترسنده.


همانقدر به داغ و سرد و تیز و خطرناک و ترش و ‌... ، داغ گوینده.


همانقدر نجیب و در مقابل دیگران سربه ریز

رز
۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۶:۳۹ ۰ نظر


گریه میکند، زار میزند، التماس میکند، دعوا میکند، کتک میزند که نریم فلان مهمانی!

بعد از مدت زیادی مقاومت، از توی راه پله برمیگردیم خانه، چون از بین مهمانی رفتن و یک هفته تبلت ندیدن، دومی را انتخاب کرد. 

پسری که انقدر بزرگ شده که خانه را مسئولانه جارو کند، انقدر صاحب نظر هست که نخواهد در روز خاصی برود فلان مهمانی‌. به هر دلیل محترمی که نزد خودش محفوظ است. کاش منِ مادر زودتر این را متوجه میشدم.

رز
۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۶:۳۸ ۰ نظر

M V:

حال ندار بودم. سارا هم همینطور. قرار بود مامان بزرگ اینا بیان عیادتمون. به بابا گفتم کاری نمیکنم، در راستای تمیزی خونه. یعنی نمیتونم که بکنم. فکر کنم بابا تلفنی به شما سپرد که کمک کنی. 

گفتم سپهر لطفا خونه رو جاروبرقی بکش. و به دقیقه نکشید که جارو به دست مشغول بودی. با جدیت و پشتکار. سالن، زیر میز نهارخوری، اشپزخانه، اتاق خودت. تو اتاق خودت دیگه دستات یاری نکرد. درد گرفته بودند. دستات رو بارها و بارها بوسیدم و به همه گفتم گل پسرم برام خونه رو جارو کرده.

ماشاالله لاقوه الا بالله

رز
۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۶:۳۷ ۰ نظر


بیدار شده، دستم را گرفته برده روی مبل نشونده، بعد اشاره میکنه که تلوزیونو روشن کن.

خب. اوکی. تا اینجاش مشکلی نیست، ولی آخه ساعت سه و ده دقیقه نیمه شب، در ظلمات؟!!!

رز
۲۷ آذر ۹۶ ، ۱۶:۳۲ ۰ نظر


روی تخت اورژانس


سارا در بغلم


بدون لباس


بعد از شیاف و تن شویه


ماسک اکسیژن به دهانش


انقدر التماس کرده و ماما ماما گفته که بی حال بین خواب و بیداری بی حرکت تو بغلم مونده



خدایا شکرت



نگرانی عجیب دیشبم وقتی دیدم تب داره، و گریه هایم بی دلیل نبود. 

چند بار به بابایی گفتم انگار خروسکه. تا به حال خروسک ندیده بودم. ولی حدس میزدم باید چیزی شبیه این باشه.


دو روز بعد نوشت: 

دکتر مجدد

این یکی گفت نه خروسکی در کاره و نه عفونتی

یه سرماخوردگی و حساسیت توامان ه.

این یکی تشخیص هم قابل قبولتره هم دوست داشتنی تر

رز
۲۴ آذر ۹۶ ، ۱۶:۳۰ ۰ نظر

خدایا ممنونم از اینکه بیماری در خانه ی ما به سرماخوردگی محدود میشود. خدایا شکرت که غصه بیماری های بزرگتر و لاعلاج را نداریم.

خدایا شکرت که بچه ها  زود خوب میشوند و نیازی به دکتر و بستری و ... نداریم.

خدایا شکرت که همسرم همراه و یاور من است و کمک حالم. و مثل بعضی از همسران موقع بیماری بچه ها اذیت و بدخلقی نمیکند. و استرس وارد نمیکند.

خدایا شکرت که دخترم با وجود تب بالا و سینه خراب دیشب را نسبتا خوب خوابید. 

خدایا شکرت 

و خدایا لطفا سلامتی کامل به همه عزیزانم بده.

الهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

رز
۲۴ آذر ۹۶ ، ۰۹:۵۳ ۰ نظر

لیوان از دستش افتاد و دم نوش اش ریخت‌.

اومد اشپزخانه، دستمال را برداشت، رفت محل احتمالی مورد نظر رو دستمال کشید و دستمال و لیوان رو رها کرده، به مامان نامان گفتن پایین پای من پرداخت.

رز
۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۶:۱۰ ۰ نظر

برای اولین بار (اگر اون باری که تو دو سه ماهگیش با هم اومدیم قم را نادیده بگیریم) سوار اتوبوس شده. اتوبوس قم، مشهد‌. اتوبوس نه چندان پیشرفته. یه کم برانداز کرده : اگه میز داشت جلومون خوب بودا. ... اگر جای پا داشت پایین خوب بودا.... مامان هواپیما بهتر نبود؟!


در ورودی حرم امام رضا علیه السلام، به خانم خادم بسیار دقیق و موشکافی برخوردم که جزء به جزء اجزای کیف پر از وسایلم را بررسی میکرد:

این چیه؟ 

آبه

یه کم بخور ازش.

این چیه؟ 

کرمه

ازش بزن به دستت.

این چیه؟

پستونکه. (تازه خریده بودیم. در بسته ی طلقیه کاملا اونورش پیدا)

درش رو باز کن.

بعد از کلی کلنجار نتونستم درش رو باز کنم. چاقو لازم داشت.

این چیه؟

اینم کرمه.

ازینم بزن به دستت.

و جماعت منتظر پشت سر من. و سپهر همراه من و شاهد این پروسه.

بعدا در هتل، موقع عزیمت مجدد به حرم.

سپهر: دفترمو ببرم با خودم حرم؟

ببر مامان.

حتما اگه اون خانمه ببینه میگه باز کن یه خط بکش توش!

رز
۱۹ آذر ۹۶ ، ۱۴:۰۰ ۰ نظر

با دست راست نقاشی میکشد، اما با دست چپ، حرفه ای، با کمترین تلفات مورد انتظار از دخترک پانزده ماهه، قاشق به دست میگیرد و غذا می‌خورد.

آیا وی چپ دست میباشد یا راست دست یا هر دو گزینه؟



- یادش به خیر. اوایل که قاشق میگرفت دستش، میترسیدم از اینکه هیچ چیزی توی دهانش نمیرود، ناامید بشود. خودم هم ناامیدانه نگاهش میکردم. چه طور ممکن است بفهمد باید دستش را این طوری خم کند که غذا نریزد؟!!!

چقدر انسان عجوله و زود قضاوت میکنه.

در خیلی از معادلاتمون با خدا هم همین طور عجول و بی طاقت و ایضا با عرض شرمندگی بدبین هستیم. خودم را عرض میکنم. خدا هدایت کند. آمین.

رز
۱۰ آذر ۹۶ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر

نامبرده ی 15 ماهه از نردبان تخت، ظاهرا به سادگی آب خوردن بالا رفته، و بعد به اِه اِه مبادرت ورزید.

آیا اِه اِه او، به خاطر گیر افتادن بود؟

خیر.

مادر خویش را فرا میخواند که درِ جامدادیِ اخوی‌اش را برایش باز کند.



(نردبان همیشه زیر تخت ها پنهان بود. اون روز استثنائا برقرار بود. )

رز
۱۰ آذر ۹۶ ، ۲۳:۳۹ ۰ نظر