برای اولین بار (اگر اون باری که تو دو سه ماهگیش با هم اومدیم قم را نادیده بگیریم) سوار اتوبوس شده. اتوبوس قم، مشهد. اتوبوس نه چندان پیشرفته. یه کم برانداز کرده : اگه میز داشت جلومون خوب بودا. ... اگر جای پا داشت پایین خوب بودا.... مامان هواپیما بهتر نبود؟!
در ورودی حرم امام رضا علیه السلام، به خانم خادم بسیار دقیق و موشکافی برخوردم که جزء به جزء اجزای کیف پر از وسایلم را بررسی میکرد:
این چیه؟
آبه
یه کم بخور ازش.
این چیه؟
کرمه
ازش بزن به دستت.
این چیه؟
پستونکه. (تازه خریده بودیم. در بسته ی طلقیه کاملا اونورش پیدا)
درش رو باز کن.
بعد از کلی کلنجار نتونستم درش رو باز کنم. چاقو لازم داشت.
این چیه؟
اینم کرمه.
ازینم بزن به دستت.
و جماعت منتظر پشت سر من. و سپهر همراه من و شاهد این پروسه.
بعدا در هتل، موقع عزیمت مجدد به حرم.
سپهر: دفترمو ببرم با خودم حرم؟
ببر مامان.
حتما اگه اون خانمه ببینه میگه باز کن یه خط بکش توش!