آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

بچه ها خوابند. یکی در تخت خودش، پتوی نازش را بغل کرده و غرق خواب است و دیگری لحاف را تو نیمه صورتش بالا کشیده و لبه های لحاف را گرفته و پستانک در دهان خوابیده.

و من، که بعد روزها لیست نویسی، امروز بی لیست ام، بی-کار ولو نشسته ام موبایل به دست، جلوی تلوزیون، منتظر کارتن خانواده آقای تراپ.

نمیدانم خوشحالم یا بی هدف. 

ترجیح میدادم این مدت خواب هردویشان، طبق برنامه ای از پیش ریخته، زبان میخوندم، یا قدمی برای خونه تکونی برمیداشتم، یا حتی یک کار نمدی، هر چند کوچک انجام میدادم.

اما الان اگه هرکدومشون رو شروع کنم، بچه ها فی المجلس بیدار میشن. 

زنده باد برنامه ریزی. 

من خیلی احساس نیاز به برنامه ریزی میکنم . اما نمیدونم چی مانع میشه از انجامش. شاید ترس از عمل نکردن به اون باشه.

برنامه ریزی ام ارزوست:

تو کارای خونه، تو برنامه غذایی خودمون و سارا، تو درس خوندن، و تو بازی با سپهر.

رز
۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۴۲ ۰ نظر

بعد از چند راهکار که برای اب خوردن امام حسین علیه السلام پیشنهاد دادی، دستت روی سینه ام و در دستانم، به خواب میری و مثل همیشه خیس عرق میشی. ابروهات رو نوازش میکنم، میبوسمت. به این فکر میکنم چقدر کوچکی و من چقدر دوستت دارم.

در طول روز، شاید زیر رگبار صحبتها، فریادها، درخواست ها، و غیره ات کمتر فرصتی برای فکر کردن داشته باشم. شب اما، سکوتش وقت خوبی است برای فکر کردن به حجم دوست داشتنم..

دوستت دارم پسر ۵ ساله عزیزم.

رز
۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۳۰ ۰ نظر

بعد از گپ و گفت با دوست دیرین، یکهو بی مقدمه میپرسد که بچه بعدی را کی خواهم آورد. میگویم چه طور مگه؟ و توضیح میدهد که:

اخه دو تا بچه برای تو کمه. تو خیلی مادر خوب و با ادب و مهربان و بچه خوب تربیت کنی هستی.

میام بگم خوبه من یا پسرک را ندیدی فلان و بیسار. با خودم میگم خدا عیب من بنده رو پوشونده اونوقت خودم پرده دری کنم؟!

فقط میگویم:

خدا رو شکر که اینقدر ستارالعیوبه.

----

نمیدونم صحبت چی بود تو کلاس سپهر، یکی از مامانها میگفت:

تو خیلی صبور و آرومی. معلومه عاشقانه مادری میکنی. منظورش صبوریم در مقابل سپهر وقتی سارا رو میچلونه بود.

میگم: ان شاالله که همیشه همینطور باشه.


------

 مامان جان شوهر بارها گفته اند که خوش به حال همسرجان. هیچ وقت پیر نمیشه از بس که ارومی. 



و من هر بار شرمنده خدا میشوم و همسر و پسرکم، که مناسفانه غیر از صبوری، چیزهای دیگری هم زیاد دیده اند از من.

خدایا شکر به خاطر عیب پوشی ات.


رز
۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۲۳ ۰ نظر

معمولا نهایت کاری که باید برای خوابوندنت بکنم گذاشتن پستونک توی دهانت، و کشیدن لحاف روت و گذاشتن بالش اطرافته. اگه اروغ نداشته باشی، معمولا بقیه کارها با عهده ی خودته نازنین مادر.

یعنی در زمینه خواب، مادر از من خوشبخت تر وجود داره؟ به خصوص که تجربه یک ساعت چرخوندن بچه در بغل و در نهایت ۵ دقیقه خوابیدن او رو در کارنامه ترم قبل مادری ام داشته ام. 


خدایا شکرت.

رز
۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۵۲ ۰ نظر

الان که صدای بارون داره میاد، و تو سرت رو گذاشتی روی پای من و داری عروسک بازی میکنی، دلم میخواد فریاد بزنم و بگم خدایا شکرت. من خوشبختم. 

رز
۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۴۱ ۰ نظر

در تاریکی و سکوت، تبدار، شیر میخوردی و هرهر میخندیدی!

رز
۱۴ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۱ ۰ نظر

میخوای یواشکی با موبایلم که قفل نشده روی میزه کار کنی، متوجه میشی که از گوشه چشمم در دیدرسم هستی. صداتو مهربون میکنی و چادر نازم که روی سرم عقب رفته میاری جلو میگی: چادرتو بیار جلو موهات دیده نششششه!




رز
۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۱ ۰ نظر

به دنبال اهداف قلقلی سارا، امروز از وسط سالن تااااا اتاق داداشی را قل فرمودند، با یکی دو تا ارفاق من و داداشی برای اصابت نکردن به در و دیوار.

تلفن رو برداشتم زنگ بزنم به مامان بزرگ.

سپهر میگه سارا رو بگو.(که یعنی اینقدر زیاد و هدفمند قل خورده)

میگم به کی؟

میکه به هر کی داری زنگ میزنی!!

رز
۰۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۱۱ ۰ نظر