آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

روزهای دو فرزندی شروع شدند، 19 روز پیش از موعد.

روزهای شیرین و زودگذر حضور فرشته ای به نام نوزاد

مسافری تازه رسیده از دنیای پاکی محض

روح لطیف و دست نخورده ای سه روز است میهمان خانه ی زمینی ما شده


امیدوارم با حضور این فرشته ، خانه ی مان ممر فرشته ها شود و پای ابلیس از ما و خانه مان دور. 

الهی آمین




رز
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۱ ۱ نظر

ساراخانم از توی دلم تشریف اوردن روی دلم. 

حالا من مادر دو بچه ام.

روزهای مادرانه ام به توان دو میرسد. 

رز
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۸ ۰ نظر

این بار هم غافلگیرم کردند فرزندان عجولم.

سارا هم داره با عجله میاد.

دخترم تنها 4 روز صبورتر از برادرش بود.

رز
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۵ ۰ نظر

دکتر گفت جنین رشد نکرده

البته اندازه ای که براورد کرد، حتی یک هفته از هفته ی قبلی هم کوچکتر بود

برام سونوی اورژانسی نوشت و نوار قلب

فردا ببینیم خدا چی برام رقم زده.

به امید سلامتی خانم خانوما

انشاالله

رز
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۱ ۰ نظر

روزهای جدید و روزگار جدیدی پیش رو دارم. روزگاری که هرگز تجربه اش نکرده ام. به زودی ان شاالله من مادر یک نوزاد خواهم بود، و مادر یک کودک. 

گاهی خیلی ساده برایم جلوه میکند، و گاهی خیلی سخت.

رسیدگی به یکی، براوردن نیازهای دیگری. مراقب یکی بودن و هوای دیگری را داشتن

از طرفی نگران پسرک هستم، وضعیت جدید برایش تحولی بزرگ خواهد بود و نگرانم تذکرهای مداوم اطرافیان، او را ازار دهد. تذکراتی از این دست که مواظب خواهرت باش، تو برادر بزرگی، اون باید از تو یاد بگیره، داد زدی خواهرت بیدار شد و ...

مسلما بعضی از تذکرات اجتناب ناپذیرند اما ترجیح میدهم این من باشم که به عنوان مادر هر دویشان، مراقبشان باشم، نه دیگران. 

میترسم به ناگاه، پسرکم را پرت کنند به دنیای بزرگسالی. 

توکل به خدا. خدا بهتربن یاری کننده و وکیل است، پس این یکی را هم، در کنار لحظه لحظه عمرم، میسپارم به دست قدرتمند و توانای خودش. 

رز
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۵ ۲ نظر

چقدر تعامل با بچه ها، من را یاد خودم و خدا می اندازد.

مادربزرگ پسرک غیر ممکن است ملاقاتی با او داشته باشد و برایش چیزی نخریده باشد. از اسباب بازی و لباس یا حداقل خوراکی.

این بار هم برایش شیر کاکائو خربده بود و شیر و پارک بردش و انجا اب نبات چوبی خریده بود. و فقط وقتی رفته بود سر کمد که خوراکی بردارد، گفته بود اینا رو برای سنا خریدم. 

شب، خانه خاله، وقتی دخترخاله اش گفته بود مادربزرگم قراره برام جایزه بخره، که تا به حال نخریده و نمیخرد و اصلن پای راه رفتن ندارد بنده خدا چه به جایزه خریدن، پسرک کوه اتشفشان شده بود و دخترخاله اش را با خشم میفشرد و فریادهای وحشتناک میزد که چرا این حرفو گفته. میگفت مامان بزرگ من اصلا به فکر من نیست. برای من هیچی نمیخره. فقط برای سنا میخره. بد معرکه ای بود. 


درست عین ما ادم بزرگها.

خدا کرور کرور می بخشاید و عطا میکند

ان وقت من، من بنده ی عاصی ناسپاس، تا اندک ناملایمتی میبینم، سر برمیدارم که ای خدا چراااا؟ چرا به داد من نمیرسی؟ خدایا چرا به فکر من نیستی؟ 

ان الانسان لربه لکنود...


رز
۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۹ ۰ نظر

لباس های دخترک را اب کشیده ام

کمدش را مرتب کرده ام، 

کارهای پیش از دنیا امدنش که روی تخته لیست کرده ام، یکی یکی خط میخورند

ساک بیمارستان را باید ببندم، لیست وسایلش را نوشته ام

دکتر وقت عمل را 6 شهریور تعیین کرده

و هر لحظه گوش به زنگ تولد دخترک هستم.


به وقت برادرش، همین فرداست که دنیا بیاید. اما احساس میکنم دخترم صبورتر باشد و به موقع بیاید.


خدایا شکرت و ممنون که هوام رو داری.

خدایا از تو ، بهترین ها رو برای همه میخوام.

رب انی اما انزلت الی من خیر فقیر

رز
۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۸ ۰ نظر

سر تلوزیون بداخلاقی کردی و خارج از نوبت نگاه کردی و بابا دستگاه گیرنده دیجیتال رو جمع کرد برای جریمه ات.

حالا امروز ، این منم که جریمه شده ام.

دستم را خراش انداختی

گریه و داد و بیداد

شلوغی زیاد

بهانه گیری

خدا به خیر کند.

رز
۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۴ ۰ نظر

دخترم لطفا از بین دنده هام بیا بیرون.

با تشکر

مامان

رز
۱۲ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۸ ۰ نظر

تا یک ماه دیگر یک عضو جدید به خانواده مان اضافه خواهد شد ان شاالله. 

یک عضو جدید، یک نوزاد، که تماما مسئولیتش با من خواهد بود. مسئولیتی اضافه بر دیگر مسئولیتهایم.

گاهی میترسم از این بار مسئولیت ها. گاهی فکر میکنم چه جوری میشه درس خوند و شاغل بود و مادر بود و همسر؟ 

گاهی فکر میکنم فقط دوتای اخری رو باشم و بی خیال دوتای اولی بشم. گاهی که سختی های شاغل بودن مامان رو میبینم. بدوبدوهایش برای بازنشستگی پیش از موعد، خستگیهایش، دغدغه هایش

و گاهی به این همه سال موفقیت و کارامد بودنش فکر میکنم. که اگر این سالها سرکار نبود و خونه بود، چه بیهوده گذشته بود عمرش. 

این روزها فکرم پراکنده است، هزار فکر و هزار آیا و اما و اگر

و دلم به لطف خدا گرم است.

رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر

رز
۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۱ ۰ نظر