آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

مدتهاست میگویی: اگر کسی ما رو ببینه، ما هم باید اون رو ببینیم. خدا هم باید این جوری باشه.

و من هر بار برایت مثالهایی از درد، از باد، از شکر حل شده در چای، از محبت و ... میزنم که همگی وجود دارند، اما دیده نمیشوند.


چند روزی هم است سوال جدیدی برایت پیش امده: 

وقتی هیچی وجود نداشت، آدما، ساختمونا، آسمون و ... هیچی وجود نداشت، خدا چه جوری همه ی این ها رو آفرید؟!



رز
۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۰ ۰ نظر

روزهای بارداری دارند یک به یک عبور میکنند و من اعتراف میکنم خیلی وقتا یادم میره باردارم

بارداری بی علامتی دارم خدا رو شکر. به جز اشتهایم که زیاد شده و به جز دلم که گاهی درد میکند از بس هوای نازنین درونش را نداشتم، چیزی اذیتم نمیکند و من خیلی خوشبختم. 

(فردا نوشت: اوه! حس بویایی قوی را فراموش کرده بودم. بوی برنج دودی محبوبم برایم یک فاجعه شده است و اسپری همسرم که محبوب من بود، به نظرم فقط بوی الکل میدهد.)

بقیه اش میماند حس خوب زایندگی، حس خوب مادری از نو، و دل ضعفه برای بوییدن نوزادی دیگر از جنس خودم و همسرم.


پسرک هنوز نمیداند. ولی انقدر به دعایش یقین دارد که به تناوب برای دخترمان نقشه میکشد. و فقط و فقط دختر! 

که با من به مسجد خواهد رفت و پسرک با پدرش. ( میگوید دخترا با خانما- و با اشاره به خودش - اقاها با اقاها)

که پس کی این دختر میاید توی دل قشنگ من؟

و به مامان بزرگش هم گفته ما دعا کردیم خدا بهمون یه دختر بده. 

و مامان بزرگ که گاهی پیگیری میکنند سرنوشت دخترمان را! 


به پسرک میگوییم پسر هم خوب است داشته باشیم. میگوید: من هستم دیگه! 


رز
۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۲ ۰ نظر

همیشه میگفتند و میگفتم و میشنیدم که جلوی زن باردار نباید حرف خوراکی زد. اما هیچ اعتقاد قلبی به این قضیه نداشتم. زن باردار را آدمی فرض میکردم که ممکن است در بهترین حالت، دلش بعضی وقت ها، بعضی چیزهای خاص را بخواهد.

حتی آن بار اول هم تجربه ی زن باردار را نکردم. آدمی بودم مثل همه، که زود گرسنه میشدم، و اگر گرسنه میشدم باید چیزی میخوردم وگرنه حالت تهوع میگرفتم. و گاهی دلم -کمی- هوای کباب چنجه میکرد، و همسر مهربان همیشه داوطلب تهیه این قلم بود و چقدر این چنجه خواستنم سوژه فامیل شده بود. 

اما این بار، عکس غذا میبینم و دلم میخواهد. صحبت غذا میشود و دلم میخواهد. درباره ی رستورانی که فسنجان شیرین دارد(چیزی که اصولا باب طبعم نیست) میخوانم و دلم میرود برایش. حتی روی گاری چرخدستی ترشک های صددرصد غیر بهداشتی میبینم و دلم میخواهد. لواشک خوشمزه تمیز مامان پز توی خانه را نمیخواهم، از آنها میخواهم! وقتی از جلوی مغازه های خوار و بار فروشی رد میشود که واقعا با کودک درونم و با نفس اماره ام دعوایمان میشود! 

اعتراف میکنم دیروز آن دو نفر پیروز شدند! و من آنها را به نیم بسته ی کوچک ل ی ن ای توپی مهمان کردم. وقتی رسیدم خانه، بعد از دقایقی پسرک از کنارم رد شد و گفت مامان دهنت بوی پ ف ی لا میدهد. طفلک پسرکم حتی نمیتواند تصور کند مامانش تنهایی پفک خریده و خورده و باقی اش را گذاشته برای روز مبادا!


رز
۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۳۹ ۰ نظر

میگوید: فکر میکنی ویار چی بکنی؟

میگم: نمیدونم! اگه بشه پیش بینی کرد که دیگه ویار نیست. حالا برای چی میپرسی؟ میخوام پس انداز کنی براش! 

میگه: میخوام خودمو براش اماده کنم.


میگه: دلم میخواد ویارای سخت بکنی. مثلا زرافه. بعد من برم از آفریقا برات زرافه شکار کنم.

میگم: فکرشو بکن، همسر، تو این لباس برگی برگیا، با تیر و کمون

میخندیم.

میگم: یا این لباس پلنگیا، سر شونه اش هم یه استخون وصل باشه.

میخندیم.

هر سه نفر، شاید هم هر چهار نفر.

رز
۰۲ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۶ ۰ نظر

شب که از نیمه میگذره، قطار خوراکی ها از مقابل چشمانم رژه میروند. در تخت ازین پهلو به ان پهلو میشوم و سعی میکنم نادیده بگیرم این غرغرهای دوران جدید را که فقط به این دوران تعلق دارند و بس. 

و من، من همیشه کم غذای همیشه کم اشتها، که کم میشود به غذا فکر کنم، یک بار فکر سمبوسه خواب را از چشمانم میگیرد، یکبار چیپس، یکبار کتلت. و من چه مبارزه نفسی میکنم وقتی از جلوی خواروبار فروشی ها، با بسته های چیپس رنگارنگ رد میشوم. یعنی خودم را رد میکنم!

و هر شب، جواب این خواهش ها، جز شیر یا شربت عسل چیز دیگری نبود. آخه من ساعت یک نصفه شب سمبوسه از کجا بیارم؟!

ولی امشب دیگه به ندای کودک درونم لبیک گفتم، بعد از دقایقی مذاکرات با خودم، بالاخره به نون پنیر رضایت دادم. ولی وقتی رسیدم به پای یخچال فریزر، فکر نون پنیرم تبدیل شد به نون برشته شده در کره، با پنیر گودا و پنیر ماتزارلا رویش و اندکی پودر سیر برای کامل شدن بزم شبانه!!

درسته نصفه شبی سمبوسه نداریم، نون تافتون رو که میتونم تو کره سرخ کنم و خیلی خوشمزه تر از سمبوسه بشه و کودک جان خوش اشتهایم رو نصفه شبی خوشحال کنم؟!


رز
۰۱ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۵۸