خدایا شکرت که پسرم در سلامت کامل و شاداب و سرحال است.
در حال اصرار برای بیشتر کشیدن غذا و سکوت من:
مامان اگه یه صدای دیگه ازت بشنوم، واقعنی میکشمت....دلم میخواد نکشمت، اما مجبورم بکشمت!
امروز در روزهای مادری ام یک تجربه جدید کسب کردم.
تجربه کردم که گاهی سخت و محکم بایستی پای گفته ات، بدون تهدید، بدون تحقیر، بدون فریاد، کاری که لازم است انجام میشود، حتی اگر اولش پسرک جبغ و داد راه بیندازد.
پسرک گوش درد داشته و هنوز عفونتش کامل خوب نشده. بعد از ده روز دهههههههه رووووووز مراعات، امروز تصمیم گرفتیم ببریمش حمام.
بساطی داشتیم برای پنبه ی چرب برای داخل گوش.
ولی با همان فاکتورهای بالا، نهایتا سه دقیقه جیغ داشتیم و الان نیم ساعته پدر و پسر با پنبه داخل گوش دارن اب بازی میکنند.
احساس مادر قاطع بودن داره خوشحالم میکنه.
این روزها را میشمارم. هر چه پیش میرم اطمینانم از حضور فرشته ای بیشتر میشود.
اما هنوز مطمئن نیستم.
هر چند یک هفته گذشته هنوز فرشته ی احتمالیمان رخ ننموده.
---
بعد نوشت: عجله کار شیطان است.
خدایا به تو میسپاریم هر آنچه برایمان مقدر ساخته ای. که تقدیر تو بهترین مقدرات است.
عسی ان تحبوا شیا و هو کره لکم....