آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

پسرکی دارم بهتر از برگ درخت

که با خیال راحت بهش میگم: لطفا کلم رو از بخچال بیار، برای ساندویچ خرد کن. و میدونم که میتونه این کارو بکنه.

که بهش میگم نهار پاستا داریم. و وقتی از خوابوندن دخترک فارغ میشم میبینم ظرف سبزیها را اورده، ترخون مرزه ها را سوا کرده و خرد کرده تا در پاستا بریزیم. قابلمه رو هم اب کرده گذاشته روی گاز.

بلده میز رو بچینه.

نیمروی صبحانه رو تمام و کمال بپزه و سرو کنه.

وقتی دستم بنده، یه اشاره که : پسرم ابجی رو سرگرم کن، براش کافیه تا صدای خنده جفتشون بلند بشه.

یه: "دستشویی کردی؟" خطاب به دخترک، حین تماشای تلوزیون کافیه تا وسایل تعویض پوشک رو جلوم حاضر کنه.

یه ر ای واای سپهر چرا همه تخم مرغا رو ریختی تو این ظرف" کافیه تا بره تو اتاقش و یک ربع بعد با یه نقاشی قشنگ، برای عذر خواهی برگرده پیش من.

یه "یه ماه دیگه تولد ساراست" کافیه تا هر روز کنتور بندازه و ذوق کنه براش و به همه اعلم کنه فلان روز دیگه تولد خواهرمه. 

یه " یه هفته دیگه تولد عمه است" کافیه تا روزشمار تولد رو نصب کنه روی خودش و بدوبدو برای عمه کاردستی و نقاشب آماده کنه.


پسرکم امسال پیش دبستانی میرود و من با توکل به خدا، خیالم از بابت پسرک مسوولیت پذیرم جمعه. ان شاالله. لاحول وولاقوه الا بالله

رز
۲۸ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۹ ۰ نظر


صدای سشوار هنوز هم جواب میدهد و آرامش نیز هم و میخواباند، در یک سال و یک ماه و یک روزگی.

رز
۲۷ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر

از دستم فرار میکنی که نخوابی.

از تخت پایین میایی و میروی پشت در بسته اتاق.

برمیگردی و روی زمین دنبال چیزی میگردی

در تاریکی چشمت به در پستونک میفته

دولا میشی و برش میداری

حالا با ابزار! محکم تر در میزنی که بیرونی ها (بابا و داداشی) بیان از دست من نجاتت بدن.

رز
۲۶ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۳۵ ۰ نظر

پسرک و پدرش با هم رفته بودند لباس پیش دبستانی پسرک را بگیرند. وقتی برگشتند، در اتاق مسغول خواباندن دخترم بودم. پچ پچی کردند و پسرک وارد اتاق شد. با لباس ابی نعتی و یقه چهارخانه ابی روشن. به نشانه مامان قربونش بره دستم رو کوبیدم به سینه. اشک تو چشمام جمع شد. این پسر دو کیلو و سیصد گرمیه منه. تو لباس فرم پیش دبستانی. 

امشب بعد از خواباندن دخترک تب دار، که نمیدونم تبش از واکسنه، یا دندان، نشستم و شلوار پسرک رو پس دوزی کردم. فردا جلسه توجیهی والدین و افتتاحیه پیش دبستانیه سپهره.

روزهای مادرانه وارد فاز جدیدی میشوند. 

روزهای من و بچه مدرسه ای ام. هر چند سه روز در هفته و هر ند پیش مدرسه ای.

رز
۲۶ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۱۱ ۰ نظر

یکی از بزرگترین تهدیدات پسرک برای دخترک، که کم هم اتفاق میفته، وقتایی که تو بازی باهاش همکاری نمیکنه اینه که "بزرگ شدی نمیبرمت آفریقا!"

رز
۱۴ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۱۸ ۰ نظر

جارو رو برمیداری و اینور و اونور خونه رو جارو میزنی.


شلوارت رو برمیداری و میکشی به پات، یعنی مثلا داری میپوشی


میشینی روی سطل اسباب بازیا، بلند میشی، برش میداری میبری اونطرف، میزاری زمین، دوباره میشینی روش.و دوباره و چند باره  

همین کارو با تشکچه نشیمن هم میکنی.

 کشو هارو باز میکنی هر چی توش هست و نیست خالی میکنی زمین. 

اجرها رو روی هم میزاری

مداد رو روی کاغذ میکشی.

خیلی از حرفهام رو میفهمی. اب بدم و به به بدم و شیر بدم و بریم بخوابیم و کمک میخوای؟ و بریم ددر و اینجور حرفای واجب.



یه جور بی تمرکزی شدم. یه جوری که خاطره های پسرک با دخترک از نظر کمی و کیفی تومنی سنار!؟ با هم فرق دارند. 

رز
۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۲۳ ۰ نظر

M V:

کشو قاشق ها رو باز میکنی. دولا میشی جا سیخی! زیر فر رو باز میکنی. میری روش. کاملا مسلط کشوی قاشقا رو به هم میریزی. یا دست میندازی به گاز. 

چند روزی خیلی خودمهندس بینانه با طناب جاسیخی رو بستم به در فر. دیگه جا سیخی تنهایی باز نمیشد.  دو تا اتفاق افتاد: میرفتی روی دسته جاسیخی میایستادی. دو اینکه در فر رو هم باز میکردی میرفتی توی فر.

پروژه شکست خورد. طنابها باز شد. الان گاهی خودم دلوطلبانه برات جاسیخی رو باز میکنم زحمت نیفتی یه وخ. اینطوری خیلی امن تره.


پ.ن.

جا سیخی رو از بیخ کندیم. ببینم حرکت بعدی شما چیه. کیش و مات نشیم صلوات.

رز
۰۷ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۱۵ ۰ نظر

گاهی که دخترک را بغل میکنم؛ پایم را میچسبد و بی صدا التماس دعای بغل شدن دارد، با دهان باز صورتم را شبه بوسه میکند؛ پشت در دستشویی میآید و در میزند، روی میزها میرود و خودش از ژانگولرش ذوق زده و هیجان زده میشود، وقتایی که دستم را میگیرد تا برویم و شیر بخورد، وقتایی که پستونکش را از دهانش در میاورد که شیر بخورد، وقتی به خنده ها و بازی داداشش ذوق میکند با خودم میگم پس دکمه pause-repeat این دنیا کو پس؟؟؟؟

من دلم میخواد کشششش پیدا کنه این همه شیرینی

رز
۰۷ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۱۲ ۰ نظر

ضدحال عبارت است از اینکه با اعمال شاقه کلی عکس خوشگل خندان نور مناسب فضاسازی مناسب کادرخوشگل از بچه بیندازی. وقتی لباسش رو عوض کردی و فضا رو به هم زدی و اصلا کلهم بچه خسته شد و خوابید، ببینی تو همه عکسا اب بینی بچه اویزونه و تو اونقدر مشغول از پشت گوشی چک کردن کادر و خندوندن و مواظبت از بچه برای اینکه نیفته از روی صندلی بودی که تو اصلا ندیدی. 😑

خدایا ببین. من تلاشم رو کردم که پول اضافه به اتلیه ندیم. خودت نخواستی. 

رز
۰۲ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۱۶ ۰ نظر