آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

یه قاشق غذا بخوریم، یه قاشق تلوزیون ببینیم. 

 

این که ادمِ بزرگ نیست، این غوله!  در جواب من که برای اینکه بچه خوف نکنه، به غول گفتم ادم بزرگ.

 

در حال منت گذاشتن سر من: میدونی من چقدر دارم زحمت میکشم برای شما و مامان بزرگ کار دستی درست میکنم؟!

 

 

رز
۲۷ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۵۹ ۰ نظر

خانه، کلی کار داره و کلاس قران داره داداش و قراره خانواده شوهر جان هم بیان و من مثل مرغ سرکنده سعی میکنم کارها رو انجام بدم. این وسط شلیک رگبار دستورات و بهانه های سارا منو وادار میکنه به صورت زیگزاکی بدوم و از پا در نیام. فضای خالی بین هر سطر را به دلخواه، با انواع و اقسام بهانه ها، اصرار های جیغ الود از طرف سارا، و کلی: صبر کن، بزار این کارو بکنم، مهمون داریم، و غیره از طرف من پر کنید.

 

ماماااان مداد بده

 

 

مامان کاغذ بده

 

بیا بشین برات تعریف کنم.

این دو تا ادما که کله هاشونو چسبوندن به هم، دارن با هم حرف میزنن. این اقاهه هم اونا رو دید بعد اومد اونا رو کشت! 

این کاردستیو برای مامان بزرگ درست میکنم، برای تو درست نمیکنم که کاغذ دیگه ندادی

نه این کاغذو نمیخوام

  (حالا)که این کاغذو دادی، برات کاردستی درست نمیکنم.

(کاغذ  دلخواهش رو میدم)

مامان چسب

مامان چسب

مامان همین الان چسب

حالا که چسبو نمیدی، منم برات یه کاردستی کوچولو درست میکنم. شما هم کاردستی کوچولو دوست نداری.

من: ممنون. خیلی خوبه.

چسب رو میدم

مامان دوستت دارم.

مامان اب

مامان دستشوییم

 

مامان عصرونه

شیر و نون و عسل میخوری؟

نه چای و بیسکوییت

دارم چای و بیسکوییت براش میریزم.

وسط بهانه هاش، برای رفع خستگیش! داره با عروسک مجسمه ای که صبح بهش دادم حرف میزنه:

چه کلاه قشنگی داری، چه موهایی، اسمتو میزارم محمدصادق.

با مهربانی: محمدصادق، دختر خوبم...

میگم: محمدصادق اسم پسره ها

با اعتراض : مامااان! دوباره بهانه میگیرما اینطوری میگی

عصرانه را میاورم و از ابتدای نگارش این سطورات تا الان داره بهانه میگیره که این کیکه. بیسکوییت بیار. 

اگه بیسکوییت نیاری چای ها رو میریزم رو فرش. کیکو اینجوری میکنم نتونی بخوری، 

 

 

پنج دقیقه بعد: چای را نخورده، به خواب رفت. در حالی که باید اماده میشدیم برای کلاس قران داداش. 

حالا برنامه چیه؟؟؟

 

رز
۱۴ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۵۱ ۰ نظر

دست علی ، پسرخاله اش رو گرفته و دارن میرن تو اتاق بازی کنن، و در همین حین داره درددل و اعلام مواضع میکنه: علی، ما با پشرا باژی نمیکنیم، مگه نه؟! پشرا اشباش باژیای ما رو بر میدارن، مگه نه؟

و علی هم تایید میکنه!!

پشر: پسر

اشباش باژی : اسباب بازی

 

 

بابابزرگ، در حالی که میخوان با سارا ارتباط برقرار کنن: بیا بغلم، گل های حیاط رو نشونت بدم.

سارا: اگه بخوام، خودم میرم میبینم!

 

 

رز
۰۷ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر

لقمه مربایش را اورده و میگوید: مامان این پَکَک زده، بعد به شک میفتد: پَ کَ ک؟ کَ پَ پ؟ 

 

 

گل نرگس خشک شده را فرو کرده توی خاک گلدان. میگه: من اونو کاریدم...(خودش اصلاح میکنه) من اونو کاشتم، گفتم مامان خوشحال بشه. 

 

شعرای مهدکودکش رو نه در مهد، بلکه در خانه میخونه و از من هم قول میگیره که به خانمشون نگم که شعرا رو بلده.

 

 

 

رز
۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۰۳ ۰ نظر