آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

اسم شش ماهه که می آید، دل ادم میلرزد.

امروز من شش ماهه ای دارم که اب مینوشاندمش. بی خبر، غافل. 

یک دم، یاد شش ماهه ی دردانه ای افتادم که لب تشنه بود.

تا به حال دقت نکرده بودم. مگر نوزاد شش ماهه چقدر آب میخواهد؟؟

رز
۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۵۶ ۰ نظر

ژل خنک کننده را گذاشته ام زیر پای واکسن زده ات، بعد دقیقا ای برگشتم اتاق دیدم داری ملچ و مولوچ و خوشحااال لیسش میزنی، دستها و دهانت هم یخ یخ اند!

رز
۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۳۱ ۰ نظر

شاید بشود با هزاران تا عکس و فیلم و خاطره نویسی کمی از احساسات خوب و ناب دوران کودکی بچه ها رو ثبت کرد، اما نرمی صورتشون، بوی شیر و نای زیر گردنشون، حس خوب بغل کردنشون، و هزاااران تا چیز دیگه رو چه جوری نگه دارم که مثل آب از لای انگشتان زمان سر نخورند و نروند؟ 

رز
۲۴ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۱ ۰ نظر

پشت میز نشسته ام و منتظرم تا چای صبحانه ام آماده خوردن شود.

و تو کنارم روی زمین، با تلاش و مقادیری گریه و ناله، قدم به مرحله جدیدی از زندگیت میگذاری.

از دو روز پیش "قل یک وری" را یاد گرفته بودی. یک بار قل میخوردی و بعد از چند لحظه صدای اعتراضت بلند میشد که بیاییم و نجاتت دهیم. اما امروز در تلاش برای رسیدن به بادکنک و سه چرخه داداشی، چند تا قل پشت سر هم خوردی.

رسیدیم به مرحله جدیدی از زندگی، مرحله ی "دیگه روی تشک نماندن"، مرحله ی " باید مواظب همه ی جاهای خطرناک و بالقوه خطرناک و شاید بالقوه خطرناک خونه باشم". مرحله ی "دیگه نمیشه مثل قبل روی تخت تنهات بگذارم" و خلاصه مرحله ی شیرین "دیگه نمیشه چشم ازش برداشت."

خدایا شکر. خدایا شکر به خاطر قدم به قدم و نفس به نفس زندگی.

رز
۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۷ ۰ نظر

(به بهانه فوت ناگهانی جوانی از فامیل...)


خدایا میشه اول برامون کلاس تقویتی بزاری، بعد امتحان بگیری ازمون؟ 


خدایا میشه آنچه طاقت نداریم بر عهده ما نزاری لطفا؟*

میترسم مردود بشیم و اونوقت دیگه خسر الدنیا و الاخره میشیم.




* ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به...



رز
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۷ ۰ نظر

خواهرش را روی پایش گذاشته، پتو کشیده رویش، پستانک در دهانش، سشوار را روشن کرده و دارد بلند بلند برایش قرآن و شعر من دراوردی* میخواند. من را هم بیرون کرده از اتاق.

دارد خواهرش را میخواباند. ❤❤❤


* سارا خانم دوست دارم

بخواب سارا خانوم بخواب عزیزم بخواب جونم بخواب بهت جایزه بدم

سارا بخواب سارا بخواب سارا سادات ، سارا سادات....

رز
۱۱ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۵۹ ۰ نظر

5 ماهگی تمام شد و روزهای 6 ماهگی رو میگذرونیم. شیرین. قشنگ. خوشمزه. 

سارا خانم خوردنی و خوشمزه است. واقعا گاهی دلم آروم نمیگیره و بینی و لپ و صورت و هر جاش که دم دستم بیاد بوس با دهان باز میکنمش.(شما بخونین میخورمش!)

تا یک لایه از لایه های لباسهاش کم میکنم، یا جوراباش رو در میارم پاهاش رو میگیره بالا و با دستاش پاهاشو میچسبه و آواز میخونه.

امروز هم تو کریر سعی میکرد پاهاش رو بخوره، که خب به علت لایه های زمستانی! موفق نشد.

اگر حوصله اش سر بره، طی یک حرکت یک ضرب، خودش رو از کریر میندازه بیرون و فقط سرش میمونه اون تو. بعد صدا میکنه که ای داد ای بیداد بیاین کمک.

از تقریبا اواسط آذر پستونک میخوره و زندگی شیرین تر تر شده و احتمالا باید روز مادر، یه هدیه هم برای پستونک بخریم به پاس زحمات بی دریغش!

هنوز قل نمیخوره و سینه خیز نمیره، ولی یه وری میشه ، به هر دو طرف، و تو جاش میچرخه. یواش یواش دیگه روی تخت خطرناک داره میشه. 

یه مدت که اعتصاب شیر در بیداری کرده بود، الان شکر خدا خیلی بهتره و فقط تو حالت نشسته بلد نیست (عادت نکرده) شیر بخوره، اغلب میپره تو گلوش!

خدا رو شکر خوب میخوابه. امروز مثلا تو اتاق تنهایی پستونک خورد و خوابید. گاهی هم شیر میخوره میخوابه و خیلی وقتا ترکیب پستونک و صدای سشوار مدهوش و هیپنوتیزم و خوابش میکنه. 

گاهی هم مثلا تو مهمونی ای جایی، تو بغلم ، پیش پیش میگم میخوابه.

بهتره از شرح حال سارا خانم تو جشن عقد پسرعمو جان نگم!! ترکیب خستگی، گرسنگی، کلافگی از شلوغی و غریبی محصولی استثنایی تولید کرده بود که با گاز و اخم محبت آمیز خواهر داماد مهر استاندارد خورد و دخترک گریه ای راه انداخت، بی سابقه. (الان نگفتم؟!)

سپهر هم حالش با سارا خوبه و دوستش داره و به جای گوش من، یک جفت گوش ناز جدید گیر آورده که بَلبَلی کنه. 

سارا عاشق سپهره و سپهر هم خوب میتونه بخندونتش. تنها کسیه که میتونه صدای خنده ی سارا رو بلنددد کنه. جلوش میپره و دولا راست میشه و ژانگولر میزنه و سارا قاه قاه میخنده. 

جدیدا هم بغلش میکنه و مثلا از رختخواب به کریر، یا برعکس جابه جاش میکنه که با وجود اینکه میترسم کمی، تا حالا مخالفتی نکردم. تا حالا که از پس اش بر اومده. سارا هم از نوزادی در اومده و خوش دست تر شده.

خدا برای هم و برای ما حفظشون کنه.


دیگه چی؟ 

رز
۰۴ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۲ ۰ نظر