آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

رز
۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۱۸ ۰ نظر

بعضی حرفهات رو هفته ها طول میکشه تا رمز گشایی کنم:


اینجانگوند: اینجوری


اَمَّ : اینور! (موقع شیر خوردن یهو عمه رو صدا میکردی!!! و بعد جابجا میشدی!!! مطمئن بودم با عمه کار نداری، ولی نمیفهمدیم دقیقا با کی کار داری. بالاخره رمزش گشوده شد که میخوای بیای اینطرف!)


در مورد بعضی حرفها هم آخرش به این نتیجه میرسم که از اول معنی نداشته اند:

پاق پیق!!!

(وقتی داری بهانه میگیری و روضه میخونی میگی!!)


(این پست فسقلی حدود دوماه طول کشید تا از ثبت موقت به انتشار دربیاد.)

رز
۲۴ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر

وقتی سرحالی، مثل الان، با دو تا ماشین و بسته پوشک برای خودت سرگرمی و آواز میخونی. صدای ماشین درمیاری.* 


یه وقتایی هم مثل دیروز، انیمیشن خیره به افق!!



* خواستم بنویسم ولی تاحالا موفق به فیلم برداری نشدم ازین حرف زدنهای برای خودت. بازم وسوسه شدم دوربین بیارم و شانسم رو امتحان کنم. با دیدن من، و شنیدن صدای اهسته روشن شدن دوربین، بازی رو رها کرده دنبال دوربین اومدی، الان هم جانماز رو باز کردی داری با تسبیح الا گَ میگی و مهر رو بوس میکنی.

رز
۲۱ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۵۵ ۰ نظر

بابا کجا رفته: ای اَ (هیئت!)



حدود 20 دقیقه، شاید هم نیم ساعت مشغول تماشای عکس آقای دکتری که داره نوزدای رو معاینه میکنه و به دوربین میخنده.

بدون پرسش، خیره نگاهش میکنی. هر از گاهی کارت ها رو جمع میکنی، دوباره یاد این کارت می افتی، با لحنی که من رو همیشه هلاک میکنه میپرسی: مامااان، آقا کوووو ؟

برات توضیح میدم که آقای دکتر داره نینی رو معاینه میکنه:

مامان نامن! (معاینه)


اوبودود: اتوبوس

آمنیوم: کامیون


دادات: داداش (از تلوزیون شنیدی، بالاخره تلوزیون یه کلمه اموزنده هم داشت!!!!)

و از مشتقات این کلمه: مامان دادات، عمه دادات، بابادادات، آدآقا دادات! (حاج آقا داداش!!!)


تو سریال کره ای یانگوم، دو نفر با هم درگیر شدند و شمشیر میزنند. تا به کسی که کنترل دستشه با ایما و اشاره بگم که بزنه یه جای دیگه، با دقت نگاه میکنی و برام تعریف میکنی: مامان آقا  دَ دا دُ (تصادف)و طبق معمول همه ی تصادفهای تعریفیت، دستهات رو به هم میکوبی.

ایمبند: اسفند 

دم: شمع 

اودَه: آتش



دوب به: زودپز

بودّاق: بشقاب

دندا: چنگال

قاداق: قاشق، قابلمه، ماهیتابه، قورباغه!!

دیدّی: کتری، قوری، فلاسک

دی دّا: دوتا!


امروز ظهر گرسنه و بی حوصله بودی، راه میرفتی و غر میزدی و پشت سر هم برای خودت حرف میزدی:

مامان آمم

مامان لالا

مامان دَ دَ!

یاد بچگی های خودم افتادم. البته خیلی بزرگتر از الان شما بودم. شاید 5-6-7 ساله. به هر حال اونقدری بزرگ بودم که خودم یادم باشه. وقتی خیلی کسل بودم، مخصوصا عصرهای کشدار تابستون، دراز میکشیدم و پاهام رو تکیه میدادم به دیوار، و نظمی اعصابخرد کن میخوندم به این صورت:

تشنمه، گشنمه، خوابم میاد، خستمه!!



رز
۱۸ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۱۳ ۰ نظر

با عرض معذرت، ولی خیلی بامزه بود، حیف بود ثبت نشه...

رز
۱۸ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر

آی حال میده وسط هوار نصفه شبی که پسرک راه انداخته، یه بَ له ی شیرین و جانانه بشنوی ازش. آی حال میده!


بعد از چند نوبت گریه سر اینکه همه ی اسباب بازی ها رو میخواستی زمین بریزی و الخ، بغلت کردم و شروع به لالایی خواندن میکنم. میگویی اینجا.منظورت اینه که بریم توی رختخواب و لالایی بخوانیم. اطاعت میشود. سرتر و روی بالش میگذارم و لالایی رو که شروع میکنم، شصتت خبر دار میشه که شاید دوباره خبری از شیر نیست که مامان آوازه خون شده!

بدون مطرح کردن مساله، شروع به هوار میکنی. ازون هایی که به صورت اینکریزینگ رینگ بالا میره صدا و البته دامنه ی حرکتش! 

اروم ازت میپرسم سپهر شیر بدم؟ 

به طور غیرمنتظره ای فغان رو قطع میکنی، همان لحن دلبرانه ی همیشگی رو که برای بله گفتن ازش استفاده میکنی به کار میبندی و یه بله ی شیرین که دو سه روزیه یاد گرفتی نثارم میکنی.


همان طور که گفتم آی حال میده! 

بنابراین گوش ها دراز گشته و تا هر زمان که جنابشان اراده داشتند در خدمتشان بودیم، من بابت شیردهی!

رز
۱۲ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر

گفته بودم صرفه جویی خاصی داری در استفاده از کلمات.


موجودی هر ظرفی تمام میشود : طبیعتا آلی (خالی) میشود.

چراغ را خاموش میکنیم، تا همین اواخر آلی میشد، که جدیدا آمبوش میشه.

کارتون تمام میشه و صفحه سیاه تیتراژ پایانی میاد، باز هم آلیه

دارم کتاب میخونم، سعی میکنی کتاب روببندی و دستوری میگی آلی!

میخوای تلفن رو قطع کنم، گوشی رو به سمت پایه تلفن میبری و میگی: آلی

رز
۱۲ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۲۸ ۰ نظر

امشب در راستای از سر انداختن عادت «خوابیدن با شیر مادرِ » فرزند دلبند، همان جناب بعد از اینکه از بقیه شیر قطع امید کرد، و به لالایی بنده تن داد (گوش داد!) مجبورم کرد بیش از 20 دقیقه تمام ختم «قورباغه ساکت، خوابیده بیشه» بگیرم، و در نهایت حاجت روا شده و عالیجناب ساعت 1:30 بامداد لالا فرمودند!

لازم به ذکره مجاز به خواندن بقیه ی ابیات این شعر نبودم، ولی این امتیاز را به بنده عطا فرموده بودند که گاهی دخل و تصرف های جزیی در شعر بکنم، به شرط آنکه «گوداق» از ابیات حذف نشود!!

ابیاتی نظیر «قورباغه لا لا، لالا لالا لا!» «گنجشک لالا، قورباغه لالا» 

رز
۱۰ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۰۱ ۰ نظر

سرسپردگی و دلدادگی شما به پتوت، شهره ی خاص و عام شده.


تقریبا تمام طول روز پتوجان وسط سالن ولو تشریف دارن. یعنی کسی حق نداره چپ نگاهش کنه، جمع کردن بماند. انواع بازی ها با همین پتو انجام میشه. 

سوار ماشینت میکنیش. 

خودت سوار میشی، پتو رو با زور دور خودت میپیچی

میشینی روش، ماشین ها و آجرهات رو پهن میکنی بازی میکنی (به عنوان تشک بازی)

زیرش قایم میشی، تق تق بازی میکنیم! (من تق تق در میزنم و شما میگی «تو» (بفرمایید تو) و بعد خوشحااال به هم سلام میکنیم و دوباره از اول!)

میپیچی دور خودت، باهاش قل میخوری

پتو رو سرمون میکنیم و سلام علیک میکنیم!

تازه ضمیر ناخودآگاهت هم دلداده شده به پتو، تو خواب هم حضور غیابش میکنی، اگه نباشه، بیدار میشی!


به قول خاله دومی، سپهر با پتوش مناجات میکنه!!!


رز
۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۰۹ ۰ نظر

این روزها تصمیم میگیری!

تصمیم میگیری که صبحانه رو توی اتاق خواب بخوریم، یا آب رو پشت میز و صندلی.

تصمیم میگیری در حمام رو ببندی و بابا رو که داره از لباس شستن شما فیلم میگیره بیرون کنی تا سرما نیاد

تصمیم میگیری کدوم لباست رو بپوشی، یا اصلا لباس نپوشی.

تصمیم میگیری با لبهات، فقط قارچ توی دستم رو جدا کنی و نون زیرش بمونه توی دست من!

تصمیم میگیری شیطنت کنی و سیب رو گاز گاز کنی و با خنده ای معنی دار، بندازی روی زمین!


این روزها دستت به شیر آب حموم میرسه و تصمیم میگیری شیر رو تا آخر باز کنی.


این روزها، بارها با خودم تکرار میکنم که چه بزرگ شده پسرک کنجدی ام.


رز
۰۷ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۰۵ ۰ نظر