آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۲ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

بوی عرق نعنای درخواستی بابا، به دخترجانم میرسه و بهانه گیری امشب شروع میشه

من شربت عسل میخوام. 

من هم که نا ندارم روی پا بایستم به فردا موکولش میکنم. 

و حالا چانه زنی شروع میشه:

فردا یادت میره (با ناله و اعتراض و بهانه گیری)

من: شما یادم بنداز 

او: من که هیچی! کلا یادم میره. (با همون بالایی ها)

من: داداش حافظه اش خوبه. داداش یادمون بنداز

داداش: به بابا میگم یادمون بندازه

 

و  بهانه گیری ادامه دارد

و نمیخوابد

و به نشانه اعتراض با زاویه ۹۰ درجه در تخت میخواب و پاهایش را به دیوار میزند (مثل بچگیای خودم)

و نق میزند

و سعی میکند گریه کند اما گریه اش نمیگیرد

در آخر

من: سارا بیا یه بغل بده به من

او: می آید، با اعتراض ضمنی

من، یکهو جرقه میزند فکری در ذهنم. تکه کاغذی برمیدارم‌

غر میزند: اینا وسایل داداشه...

رویش مینویسم: شربت عسل برای سارا

او غر میزند: خب اینو که نمیبینی

و میچسبانم به گوشی ام

غر میزند: نمیبینیش که

من: شما میبینی دستم، یادم میندازی

او: من که نمیتونم بخونم. 

من: اینجا نوشتم سارا. شما اسم خودتو میبینی، میگی مامان چی نوشتی درباره من. بعد یادمون میفته

بغلش میکنم. 

به او میگویم دوستش دارم. 

و او یک دقیقه بعد غرق خواب است. 

 

احساس میکنم فرایند برد-برد بوده. احساس پیروزی دارم. من راضی، او راضی... 

 

 

رز
۲۵ دی ۰۰ ، ۰۰:۳۰ ۰ نظر

در اعتراض به مخالفت من، برای رفتن به خانه همساده:

نق نق نق...

- اصلا نمیدونی بچه داری! اصلا نمیدونی دختر داری؟ نداری؟ ...

- اصلا نمیدونی روش بزرگ کردن بچه رو...

- اصلا زندگی ما رو نمیدونی...

- کاش بچه داری بلد بودی...

+ سعی شدید نافرجام برای گریه کردنindecision

 

ایشان در جنگ روانی تا حدودی موفق بود و البته که نرفت خونه همسایه، ولی به جایش من رو بلند کرد از پای کاغذ و کتاب، و نشاند پای تلوزیون و میوه خوردن به اتفاق همدیگر

رز
۱۸ دی ۰۰ ، ۲۰:۲۰ ۰ نظر