آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

گابِدِن: خداحافظ

آمبَدین: آفرین

رز
۲۹ آبان ۹۲ ، ۲۳:۰۰ ۰ نظر

بالاخره امروز بعد از ماه ها فکر و خط زدن فکر و دوباره فکر، تصمیمم رو در مورد کیک تولد دوسالگی و تزیینش گرفتم. میمونه برنامه ریزی برای مهمانها، زمان مهمونی، پذیرایی شام، و اجرای همه ی این برنامه ها!!!


-----

بعدتر نوشت: اصلا دلم نمیخواد توی ماه محرم تولد بگیرم. ولی چه کنم که اطرافیان نزدیک دست بردار نیستند. حالا که ظاهرا مجبوریم، پس کیکش را تولید داخلی میکنیم. و خوب مهمانها شام میخواهند دیگه.(اگه خونه خودمون باشه) وگر نه جشن و سروری در کار نیست.


رز
۲۷ آبان ۹۲ ، ۱۶:۲۴ ۰ نظر

این روزهامون پر از رنگ و بو و حس نوزاد است. دوقلوهای خواهر بزرگه، بارداری دخترخاله-دخترعمو جان یکی دانه ی مان، دیدن چندین کودک زیر یک سال در سفر اخیر، خبر بارداری دوم رفیق شفیق،


و امروز تولد محمدصادق تپلی خواهر دومی.


خدا رو شکر. انگار که خود من بار سنگینی رو زمین گذاشته باشم. 


آدم وقتی سختی های بارداری و زایمان و نوزاد داری و نوپاداری رو تجربه میکنه، با خودش میگه یعنی واقعا ممکنه دوباره همچین خبطی بکنم؟!  و وقتی بچه کمی، فقط کمی بزرگتر میشه، یه موجود کوچولوی شیطون و وروجکی که سرش درد میکنه برای دردسر توی دلش دوباره زمزمه میکنه: بچه! بچه! بچه بیار!!!

رز
۲۷ آبان ۹۲ ، ۱۶:۲۳ ۰ نظر

هر روز قصه ی شیری که قرار است تلخ شود را برایت میگویم، و هر روز وقتی به قسمت «دیگه دندون داری میتونی غذا بخوری» ـِ آن میرسیم میگویی «نه» و حرف را عوض میکنی!!

رز
۲۷ آبان ۹۲ ، ۱۶:۱۹ ۰ نظر

دیگر این همه استدلال و منطق نمیخواهد،

اسلام بی ولایت، میشود ابن ملجم، میشود شمر. 



همین کافی نیست؟!!!

رز
۲۵ آبان ۹۲ ، ۱۵:۰۱ ۰ نظر

رفتیم ولایت مادری-پدری

به گوشه گوشه خونه مامان جون نگاه میکنم و یه عالمه خاطره سرازیر میشه تو قلبم. یاد عصرهای خونه مامان جون اینا که توی آشپزخونه با خاله ها دخترخاله ها و خواهرها جمع میشدیم. مینشستیم روی لبه ی پنجره. پنجره ای که اگه دستمون رو دراز میکردیم میشد از آلوهای درخت خاله زهرا چید. خاله زهرای مهربون خاصی که 9 ساله دیگه پیشمون نیست.

گلخونه خونه مامان جون یاد حوض کوچیکشون رو زنده میکنه که توش ماهی داشتند و یه روز گربه اومده بود و چندتاییشون رو خورده بود.

میز تلوزیونی که اخر فانتزی بود اون موقع ها برامون.

میز تلوزیون قدیمی که کمدخاله زهرا بود. وقتی ازش اجازه میگرفتیم برای برداشتن وسایلش بعضی ها رو بلافاصله اجازه میداد و بعضی ها رو که عزیزتر بودند براش با کمی تردید. خدا رحمتت کنه. خدا رحمتت کنه که میدونم جات تو بهشته.

میتونم روزها بنویسم و اشک بریزم. از یاد آقاجون و خاله زهرا. از یاد کودکیمون که طول سال روزشماری میکردیم برای هفته ای مرند بودند. و وقتی مرند بودیم بال میزدیم از خوشی. از دور همی های پشت سر هم که به مناسبت ورود ما تشکیل میشد. 

اون وقت ها همیشه همه جمع بودیم. خواهر ها، خاله ها، دخترخاله ها، دایی، زندایی و مامان جون وآقا جون.

الان دیگه اونطوری نمیشه، آخرین باری که همه جمع بودند عقد من بود. بدون آقاجون و خاله زهرا. بدون اینکه با خیال راحت دور هم باشیم و گپ بزنیم و چای بخوریم.


امسال که رفتیم، همه خاله ها و دایی و مامان جون حاجی بودند. خونه مامان جون که به هر بهانه ای پر وخالی میشد، دیگه پرنده پر نمیزد. مامان جون دیگه حال و حوصله و تندرستی سابق رو نداره که مهمون تو خونش بیاد و بره. مامان جون پاش درد میکنه و وقتی دوباربین اشپزخونه و اتاق میره و میاد دیگه عذاب پاش ولش نمیکنه. مامان جون با ویلچر اعمال حجش رو بجا آورد.

مامان جون قبلا اینطور نبود. وقتی تلفن زنگ میزد از حیاط خونه 500 متریشون بدوبدو میومد، از پله ها بالا میومد و تلفن رو جواب میداد. 



هرچی فکر میکنم همه نوستالژی های من تو مرند خلاصه میشن. انگار که تمام سال رو فریز بوده باشم و فقط ده دوازده روز مرند رو بچگی کرده ام. 


دنیا دنیا، ای بی وفا دنیا.

رز
۲۱ آبان ۹۲ ، ۱۶:۳۸ ۰ نظر

وقتی پسر باادب من بعد از شستشوی پاهاش و موقع خشک کردنشون با لحن مهربانانه میگه «نمنوم مامان» من غیر از پرواز کردن کاری از دستم برمیاد؟ 


حالا همین پسر باادب، میخواد بیاد تو حیاطی که از بارون خیس شده. کفشاش هم تو ماشینه و میگه مامان بغَ اغل (مامان بغل بغل) و دستاش رو باز میکنه. بعد وقتی بغلش میکنم صداشو نازدار میکنه و میگه نمنوم مامان یه فرشته توی دلم قند میسابه.



خدایا شکرت

ماشاالله لاقوه الا باالله

رز
۲۱ آبان ۹۲ ، ۱۶:۲۳ ۰ نظر

امروز به تاریخ قمری، دومین سالگرد تولد توست و این بدین معناست که طبق محاسبات قرآنی، دو سال کاملت تمام شده و باز این بدین معنی است که باید با شیر وداع کنیم.

اما در من جرأتش نیست!!!


فقط اکتفا میکنم به گاه گاه آماده سازی کلامی که روزی روزگاری شیر تلخ خواهد شد.

بقیش، البته همه اش رو هم میسپاریم به خدا.

رز
۱۵ آبان ۹۲ ، ۱۰:۱۷ ۰ نظر

بابا بیا دومانهههه!


اینجا خونه ی ماست، ساعت 41 دقیقه ی بامداد و این سپهره که مامان و بابا رو به صرف صبحانه دعوت میکنه!!!! سفره، پتوی سپهره، و غذا، اجزای جعبه قفل کمد دیواری!

رز
۱۰ آبان ۹۲ ، ۰۰:۴۲ ۰ نظر