نباید بگذاریم کار به اسلحه کشیدن برسد.
البته دندانهایت هم از حق نگذریم سلاح تیزی هستند!
بوی نوزاد به مشاممان میرسد و من سراپا شوقم، بابت این سه مسافری که آمدنشان را به انتظار نشسته ایم. خدایا میشود دل خواهر سومم را که پیشتر داشت آماده ی به آغوش کشیدن فرزندی دیگر میشد، و نشد که محقق شود، شاد کنی؟
میشود کمکمان کنی با وجود این فرشته های در راه، همگی خوشحال و سالم و سرحال باشیم و جمعمان جمع باشد و بچه هامان بازی کنند و لذت ببریم از دور هم بودنمان، در کنار این همه نعمت؟
وقتی راز شیرینی داری که نباید فاشش کنی، یعنی به صاحب راز قول داده ای، آن وقت، وقت و بی وقت که یادت می افتد به آن راز و شیرینی اش، و دلت میخوای بر زبان بیاوری اش، و بعد یادت می افتد به قولت، آن وقت است که مجبور میشوی رازت را ببلعی و دوباره و چندباره و چند باره شیرینی اش را مزه مزه کنی و شوق وجودت را فرا بگیرد و قربان صدقه ی آن دو راز کوچک دوست داشتی بشوی که در راه اند تا برسند به فرزندی خواهرت. تا بشوند فرزند دوم و سوم خواهری که هرگز فکر نمیکرده روزی دوقلو داشته باشد.
خدایا همه ی شان را به تو میسپارم، همه ی عزیزانم و عزیزان عزیزانم را.
جواب این سوال را هیچ جا نمیشود پیدا کرد: چه کنم.
خودت باید جواب بدهی، تنها خودت.
خدایا میشه یه راهنمایی بکنی لطفا؟
مدت هاست که در حسرت داشتن دوستی میسوزم که این وقت ها، وقت های دلتنگی، تلفن را بردارم و شماره اش را بگیرم و بگویم دلم گرفته بود، خواستم باهات حرف بزنم.
اگر به من بود، دوست داشتم حالا حالا حالاها به پسرک شیر بدهم، بس که ناب و عاشقانه و مادرانه است این پروسه ی شیر دهی، حیف که فقط هفت ماه از آن باقی مانده.
از همین حالا و از خیلی پیشترها دلتنگ این روزها هستم.
مادر هر کاری بکند بچه ها یاد میگیرند.
مثلا اگر شهید شود...
چقدر منتظر گرم شدن هوا بودم، برای آب بازی شما. و این روزها میریم حمام و 40 دقیقه ای آببادی میکنی و کیف میکنیم. گاهی با عشق مامان را صدا میکنی. احساس میکنم برای تشکره.
در همین زمینه به این کلمه توجه کن: آب تاب تاب تاب! و اندکی بعد: آباده ه ه (آفتابه)
تا وقتی بچه نداری دستان همسرت را میفشاری و با هم قدم میزنید
وقتی بچه دار میشوید، هر دو دستان پسرک را میگیرید و سه تایی قدم میزنید
تا....پسرک بزرگ شود و دیگر نیاید پیاده روی.
آن وقت دوباره دستان همسر مال تو میشوند.