خدا رو شکر میکنم که ارزوی شغلی دخترم، آرزوی شغلی بچگی های خودمه: مادرشدن
خدا رو شکر میکنم که ارزوی شغلی دخترم، آرزوی شغلی بچگی های خودمه: مادرشدن
چهار سالگی شیرین...
- بیا بخوابیم
- نه نمیام. بیا بازی کنیم. اول بیا غذای مثلنی بپزیم.
از من اصرار و از وی انکار
من: لباست رو میزارم سرجاش، بعد بیا پیش من، نرگس رو بخوابونیم. نرگس خوابش میاد.
وچند دقیقه بعد، با تخت و رختخواب نرگس، با شیشه شیر پنج ایکس لارج او، کنار من خوابیده.
* نرگس، عروسک هدیه ی تولدش است
وقتی میگه "یه چیزی بگم باور میکنی" منظورش اینه که قبول میکنی؟ و وقتی میگه "به جرئت اینکه" منظورش اینه که: به شرطی که
من: به سارا درباره جهنم نباید بگی. زوده براش
سپهر: من هیچی نگفتم بهش.... فقط گفتم پر از آتشه.... اممم ... و توش فقط علف خشک و آب جوش میتونی بخوری... ://
یه وقت دیگه: درباره این چیزا براش نگو (بهشت و جهنم و خدا و فرشته و ...)
با یه حالت "نه مشکلی نیست" : فرشته برای سارا معنی عروس دریایی رو داره، ... و برای من!!
تراژدی در خانه
: میخوام درس بخونم
سارا میاد میگه نقاشی بکشیم
میزارم کنار و باهاش نقاشی میکشم.
یه عالمه
بعد شروع میکنه به رنگ کردنش
بعد خرابش میکنه
بعد پاکش میکنه
بعد هررررچی میکشم گریه میکنه که نه این قبلیه نیست
و هرررچی سپهر میکشه میگه نه من قبلیه رو میخوام
بعد میره زیر میز و گریه میکنه.
میاد روی میز و گریه میکنه
بعد دوباره زیر میز و گریه...
بعد میگه مامان خیلی بده...
و خیلی خوشحالیم و خوش میگذره
- سارا صبر نکن، نمیشه از اب بخوری فعلا." کلر" زدن به آب.
سارا، نگران: عمه!! اب نمیشه بخوریم، آب "کلفت" شده
داداش یه اسباب بازی رو حین بازیشون قایم میکنه زیر لباسش یا جایی که سارا پیداش نمیکنه.
هر چی گشت پیداش نکرد.
سپهر: نیست، خوردمش، فردا میمیرم
سارا: فردا یادت میره بمیری