ریختن جیش روی دوتا فرش و یک تشک ساعت ۱۱ شب
به هم خوردن حال و ریختن روی لباس ها و تعویض لباس اذان صبح
به هم خوردن حال و ریختن روی لحاف و تشک و بالش و لباس ها و ... ساعت هفت صبح
من خرابکاریای روزمره رو ضبط و ربط کنم خانه تکانی پیش کش. والاع.
ریختن جیش روی دوتا فرش و یک تشک ساعت ۱۱ شب
به هم خوردن حال و ریختن روی لباس ها و تعویض لباس اذان صبح
به هم خوردن حال و ریختن روی لحاف و تشک و بالش و لباس ها و ... ساعت هفت صبح
من خرابکاریای روزمره رو ضبط و ربط کنم خانه تکانی پیش کش. والاع.
- اگه داداش بیاد به اینا دست بزنه من اَدَبانی میشم.
- نه عصبانی نشو، با هم بازی کنید.
- اگه یه وخ اَدَبانی شدم دِ کار کنم؟!
(چه کار کنم)
جدیدا گریه که میکنه و بهانه که میگیره وسطاش هی میگه: ای خداا
- مامان دیگه تو رو دوست ندارم. بمون تو اتاق.
- چرا؟
- ناراحتم
- از چی ناراحتی؟
- چون خوشگلم رو گم کردم!
- خب خودت گم کردی، من دوستت دارم، چیز خوشگل دادم بهت
وی در این لحظه دیگر جوابی ندارد و در حالی که سعی میکند خنده اش نگیرد به افق خیره میشود.
بعد از حدود پنج سال شایدم بیشتر، وقتی صحبت از کابوس سارا شد، با کمال تعجب دیدم که سپهر تمام جزییات اولین کابوس بچگی اش را به خاطر دارد:
- دیدم همه وسایل خونه زنده شده بودند، مهتابی هم زنده شده بود، رئیسشون بود، میخواستن به من حمله کنند.
- ما که مهتابی نداریم
- چرا، مهتابیِ تخت.
اون روزی که این خواب رو دید و روزهای بعد و بعد و بعدش میگفت : مهتابه بیدار شده بود و من هی میپرسیدم مهتاب؟ و پاسخ روشنی دریافت نمیکردم. بحمدلله این کابوس نیز شفاف سازی شد و من متحیر از قدرت خدا در افرینش حافظه ی این پسر.
* گرامی میداریم یاد و خاطره ی کابوس معروفه ی خودم رو که خرگوشی سفید شده بودم و با بقیه ی حیوانات داشتیم فرار میکردیم و گرگی میخواست پاش رو بگذاره روی من.