آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

دختر همسایه که شاید چند سالی از من بزرگتر باشه، برای اولین بار آمده خونه ما. بعد میفهمم تازه نامزد کرده.

خودم رو میگذارم جای همسایه و از دید اون به خونه نگاه میکنم: جاروبرقی وسط (در حال جاروبرقی بودم که اومد)، اجرها یه گوشه سالن، رو مبلی ها مچاله شده، کوسن ها نامرتب، لباس خودم مناسب کار، لباس پسرک نامرتب و شلوار یک وجب براش بزرگه (خودش اصرار داره به پوشیدن این شلوار!) آشپزخونه با چند ظرف رها شده نا مرتب، 

دوست نداشتم این طور باشم.

قبل از بچه دار شدن هرگز خونه زندگیمون این طوری دیده نمیشد، جتی اگر کسی مثل دیروز سر زده می اومد خونمون.

واقعا چه کار میشه کرد که با حضور بچه، خونه همچنان تمیز بمونه؟


جواب اول: وقتی بچه خوابه، و تصمیم به تحویل پروژه و انجام نیز نداریم، الکی (مثل الان ) ننشینیم پشت نت و بلکه! بلند بشیم بریم خونه رو مرتب کنیم.


رز
۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۳۰ ۰ نظر

خم شدی، گل های خشک شده کف ماشین رو نگاه میکنی و میگی: این چیه کلاً ؟!

یا میگی: حالت خوبه کلا؟!



در راه برگشت به تهران، اصرار میکنی که برگردیم قم. 

میگی: بابا من گریه نمیکنم. بریم قم.

میگم: بریم قم چی کار کنیم؟

میگی: من با اِحدان بازی کنم.

میگم: ما چی کار کنیم؟

میگی: شما لباس راحتی بپوشین!






رز
۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر

وقتایی که کودک بیرونمون! داره یک کار رو بارها و بارها انجام میده و به نظر میاد تا ابد میخواد این کار رو تکرار کنه، کافیه چند لحظه مکث کنیم. باور کنیم که اون خودش برنامه ای برای انجام این کار داره. خودش آغاز و پایانی براش در نظر گرفته.

کی گفته باید اون موقعی که ما میگیم مسواک زدن رو تموم کنه؟ کی گفته یک بار مسواک زدن خوبه و چهار بار مسواک زدن (که انتخاب پسرکه) نه!

یا مثلا 3 دقیقه و نیم آب بازی بسه و یک ربع زیاده؟

فقط باید صبرمون رو هم اندازه حوصله بچه هامون تو تکرار کارهاشون کنیم.

فقططططط!


این رو من میگم، منی که پیش اومده پسرک رو کشون کشون از حموم آوردم بیرون که بسه! و نتیجه اش شده گریه و زاری و باقی قضایا. و دفعه دیگه اش که تصمیم گرفتم خودش تصمیم بگیره، وقتی گفتم بسه گفت هنوز کارم تموم نشده و چند دقیقه بعدش اعلام کرد که کارش تموم شده، و دفعه ی بعد بعدش، قبل از اینکه من بگم، خودش اعلام کرد خسته شدم، کارم تموم شد. به همین سادگی. منی که تصمیم گرفته بودم دیگه نگزارم آب بازی کنه، چون بعدش گریه میکنه!!!! 

(البته در مورد کارتون ماشین ها، که بالکل ممنوع التصویر کردم تو خونه، خیلی هم راضی و خوشحالم. چون واقعا سقفی نداشت و روح و جسمش رو داشت آزرده میکرد، با اون هیجانات زیاد و اون همه تکرار در روز و شب و نیمه شب!!!)

رز
۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۲۳ ۰ نظر

ضمیر ناخودآگاه تو، یک قدم از خودآگاهت جلوتر است.

وقتی که هنوز در بیداری سینه خیز نمیرفتی، تو خواب برای خودت بین رختخواب ها و بیرونشون و غیره سیر میکردی.(قبلا هم گفته بودم.)


چند دقیقه پیش هم، برای لحظه ای از صدای بلند خریدار ضایعات از خواب پریدی، چشمات رو باز کردی صدات رو نازک کردی، لبخند مهربونی زدی و گفتی: مامان، مامان، مامان، من جیش دارم ، منو ببر ددویی!

و من که میدونستم نه من، بلکه خودت داری خواب میبینی، اومدم که بغلت کنم، گفتی نه و دوباره به خواب رفتی.


میدونی مامان، 7-8 روزه باآرزوی شنیدن این جمله در بیدار خودت و خودم،و البته وقتی هنوز لباست خیس نشده، صبح رو شب و شب رو صبح میکنم.

به امید آن روز!

رز
۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۵۳ ۰ نظر

اومدی میگی: 

بِیِکدام کوش؟! beyekdam

رو دور تند هر چی داده دارم در مورد اینکه این بیکدام چی میتونه باشه سرچ میکنم. جواب نمیگیرم.

میگم کجا بود:

اونجا، دالن.

بازم نمیتونم حدس بزنم.

میگم چی کارش میکردی؟

میخوردم.

آهان! زرشکهات رو میگی؟

بله!



مامان دویوم بنگی بده! doyom bangi

کجا بود؟

لقلاقو باز کن!

باز میکنم و اشاره میکنی به طبقه بالا.

توت فرنگی میخواستی!



من دان دان دویم دوما اُ میگویم!

من دایناسورم. شما رو میخورم.

رز
۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۴۳ ۰ نظر
یکی از سخت ترین کارهایی که ممکنه وقتی خواب داره بهت غلبه میکنه مجبور به انجام دادنش بشی، قصه گویی وقت خوابه.
اولش بیداری و پسرک ازت میخواد براش قصه بگی. گِدِّه نینیو بگو!
شروع میکنی.
یکی بود یکی نبود یه نینی بود...
چند جمله اول با ربطند. هر چند موضوع خیلی خاصی در کار نیست. اما وقتی نینی میره خونه مادر بزرگش، یهو به جای مادربزرگ پدربزرگه، یه موجودات دیگه باهاش سلام احوال پرسی نمیکنند!
پسرک همراهی میکنه: بعد چی شد؟
بعد یواش یواش جمله ها بی ربط میشن.
خودت هم میفهمی داری پرت و پلا میگی. مثل همون تغییر کاراکتر نامحسوسی! که در بالا گفتم.
پسرک هی میپرسه چی میگی؟!!
میای توضیح بدی و درستش کنی، یادت نمیاد داشتی چی میگفتی!!
بعد کلمات نامفهوم میشن. 
اینجاست که بچه بهت هشدار میده: مامان درست دُبَت کن!!!!! (صحبت)
مامان چشماتو باز کن! مامان نگاب!
از خواب میپری.
فکر میکنی خوابت پریده. پسرک هم همین فکر رو میکنه. 
خوشحال: یه قصه ی دیگه!!
دوباره شروع میکنی.
و دوباره همون طور ادامه پیدا میکنه.
و چند باره...
 
آخرش تصمیم کبری میگیری.
بلند میشی و میری اب میخوری و میای این بار «مینشینی» کنار پسر که دیگه خواب تو و قصه ات رو با خودش نبره.
رز
۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۳۵ ۰ نظر

واقعا آدم نمیدونه قدر چه چیزهایی روباید بدونه و شکر چه نعمتهایی رو به جا بیاره.


کی غیر از یه مادر میدونه شنیدن جمله «مامان منو ببر دَدویی» سجده شکر لازم داره؟ (دستشویی)


اونم وقتی لباسش خشکه، نه بعد از اینکه خیس یا کثیف بشه.


خدایا شکر

هزاران بار شکر

و من رو ببخش به خاطر بی تابی ها و کم صبری هام. 

ببخش که حتی طاقت کوجکترین ناملایمت و کوچکترین سختی رو هم ندارم.

خدایا ممنون

رز
۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۳۸ ۱ نظر

مادری تمرین سخت صبوریه.

این جمله را بارها گفته ام و صدها بار با خودم نتیجه گرفته ام. در مرحله های مختلف، در روزهای مختلف، همزمان با رشد پسرم، من هم بزرگ میشوم و مشق صبوری میکنم.

حالا در این مرحله از مادری، میفهمم که، هر مرحله پیش نیازیست برای ورود به مرحله دیگر.

تا دو سال بر شیطنتهای فرزند صبر نکنی، نمیتوانی وارد مرحله سخت آموزش شوی. آموزشی که ابعاد مختلف دارد

نگرانی های مختلف...`

`

و من که سخت دارم با خودم مبارزه میکنم که به پسرک دستشویی رفتن را یادآوری نکنم، با اینکه میدانم نیاز دارد، به نوشتن روی میآورم که حواس خودم رو پرت کنم!

ولی حواسم پرت تر از اونیه که بتونم افکارم رو جمع بندی کنم و بنویسم.

رز
۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۵۱ ۰ نظر

بابا دیمبودونو اوئن کن! (بابا تلوزیونو روشن کن! وقتی بابا برای راحتی شما و در پاسخ به تقاضای من که لطفا صداش رو کم کن، تلوزیونو خاموش میکنه)


بابا کمش کن (میخوای حرف مامان زمین نیفته! مامانی بالاخره لفظ اومده دیگه!!)

مامان بریم دالن (سالن، وقتی دارم میبرمت اتاق که بخوابیم)

مامان چیاغو اوئن کن (چراغو روشن کن (چراغ اون یکی اتاق!) و بعد از اینکه چراغ خواب رو روشن میکنم، گررریه که نه اون چراغو. 

مامان روی تخت من بگابیم (بخوابیم)

دوما اینجا بگاب (شما اینجا بخواب)

این اَنانه است ( حنانه! اشاره به عروسک اردک! و میخوابونیش پیش خودت)

روش پتو بگد (بکش)

حالا اینور بگابه (بخوابه)

روش پتو بگد

روی من نگد! من انانه نیتم روی من نکش! من حنانه نیستم.

.

.

میری سراغ بابا

بابا نگاب! (20 -10 مرتبه!)

بابا بیا بریم دالن

بابا اینبیی بگاب

بابا اینبیی بگاب 


میریم دستشویی


نه نمیگابم!

بریم اونننننجا

اینبیی میگابم

شما نگاب

فقط دِیاد بکش

ادبایی گفتم دِیاد بگد

دوما اینبیی میگابی؟

بابا اینبیی میگابه؟

 پتوی دیگه

پتوی بودووگ

...



و بالاخره میخوابی!

رز
۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۱۱ ۰ نظر

مادری کردن علاوه بر اینکه یک کار تمام وقت تمام و کمال است، یک کار پروژه ای نیز هست:

پروژه واکسن های نوزادی و تب هایش

پروژه دندان دردها و تب و اسهال و بیقراری هایش

پروژه بیماری های گاه و بی گاه و شب بیداری و دوا خوراندن به بچه و بی تابی هایش

پروژه از شیر گرفتن

و....

و همچنــیــن پروژه از پوشک گرفتن بچه.


که این روزها، هی دعای کظم غیظ و دعای صبر و سوره انشراح میخوانیم، بلکه صبوری پیشه کنیم و باز هم صبوری و باز هم صبوری

تا عاقبت این پروژه نیز به اتمام برسد.

با استعانت و توکل بر خدا.

رز
۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۱۵ ۰ نظر