آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

بابا با اشاره به غذای تمام شده ی خودش و داداش، و غذای مانده ی من و سارا: ما تیم قوی قدرت ها هستیم

سارا بدون مکث(با اشاره به توان شنای خودش و من، و توان نداشته ی شنای مدر و تقریبا پسر) : شما تیم شناشلپ شلوپی ها هستین!

 

رز
۲۳ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۱۳ ۰ نظر

امروز، غروب عاشورا، خواهر و برادر تصمیم گرفتند هیئت برگزار کنند. 

شربت آماده کردند

نوحه دانلود کردند و میکزوفن را تنظیم کردند

خانه را مرتب کردند. 

تخته ی سفید را یاحسین نوشتند 

میز وسط گذاشتند و رویش روسری سیاه و گلدان گذاشتند

با صندلی ها ورودی درست کردند. 

سیاه پوشیدند

چراغ ها را خاموش کردند

به عزاداران (من و پدرشان) سربند دادند

نوحه گوش کردیم و سینه زدیم‌ 

شربت خوردیم. لیوان هایش را هم شستند.

اذان شد. 

وضو گرفتیم

نماز جماعت را چهارتایی به امامت بابا خوندیم. 

بین دو نماز سپهر قرآن خواند. 

و بعد از نماز دعا کردیم: رب اجعلنی مقیم الصلوه و من ذریتی ربنا و تقبل دعا

دعوتنامه روزهای بعد را آماده کردند. 

و بعد آماده شدیم و رفتیم هیئت. 

دلنشین بود. خیلی زیاد.  از آن وقت ها بود که ادم دلش میخواد تافت بزنه بهش همینجوری بمونه همیشه. 

الحمدلله علی کل نعمه. 

 

رز
۱۸ مرداد ۰۱ ، ۰۲:۰۳ ۰ نظر

طبق معمول، سپهر غذایش را تند تند خورده و تمام کرده و سارا سر صبر دارد قربان صدقه جوجه کباب نذری اش میرود، تکه هایش را میشمارد، جلویش میچیند و ... و هر از گاهی هم قاشقی در دهانش میگذارد.

سپهر ، که جوجه کبابش را سریع خورده و با اشتهای نوجوانی اش، هنوز سیرجوجه نشده، چه میکند؟ 

چشم یاری دارد از سارا که به تکه ای جوجه کباب مهمان و در بزمش شریکش کند. 

میرود و می‌آید و هر بار به طریقی طلب میکند و خب، جواب منفی است. 

بالاخره موفق میشود و سارا تکه ای از عزیزدلش را به داداش میدهد.

داداش میل میکند و بعله! اشتها همچنان پابرجاست. دوباره برمیگردد و با صدای نینی‌وار طلب میکند. 

سارا: اووففف! هیچی دیگه یه تیکه دادم بهش. حالا مثل گربه دیگه ول نمیکنه!! 

 

 

قاعدتا ما باید میگفتیم عه! داداش بزرگتره و احترام و این صحبتها. 

ولی خود داداش بلند تر از ما خندید و ازین نکته سنجی به جای خواهرش مشعوف شد 

و داوطلبانه و با خوشحالی برای من که در اتاق بودم و جمله طلایی سارا را دست اول نشنیدم، تعریف کرد. 

 

رز
۱۵ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۵۶ ۰ نظر

در پی بهانه گیری های وقت خواب که "در سالن بیدار بمان" از سوی سارا خانم، با کمی قیاطعیت گفتم: ببین من الان بیدارم و دارم کارای خوابم را میکنم. (با بهانه گیری) داری فرصت بیدار بودن منو از دست میدی!

بلافاصله فرمودند: شما هم داری فرصت دوست داشتن منو از دست میدی!! 

 

رز
۰۲ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۷ ۰ نظر