آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

خورشید کشیده ای با شعاع هایش برای بریدن و کاردستی درست کردن با عمه جان.

عمه میگه که این خورشید فایده نداره و باید یه خورشید دیگه بکشی.

بعد به نظرش میرسه که ممکنه تو ذوقت بخوره.

میگه عزیرم خورشیدت قشنگه اما به درد این کار نمیخوره.

متفکرانه میگی: خورشید قشنگ به درد نخور...

رز
۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۵ ۰ نظر

وقتی بار داری هیچ وقت یهو بلند نشو، 





چون اینبار از شدت درد به حالت رکوع در میای! 

رز
۱۵ اسفند ۹۴ ، ۰۵:۵۳ ۰ نظر

وقتی بار داری، هیچ وقت وقتی طاق باز دراز کشیدی عطسه نکن




چون بعدش مثال کرمی که بهش دست زده باشن، از شدت درد گوشه سمت راست دل، تو خودت مچاله میشی! 

رز
۱۵ اسفند ۹۴ ، ۰۵:۵۲ ۰ نظر

بعد از اولین شب دوری، که پشت سرش مهمانی بود و شلوغی و بچه ها، و در نهایت گریه که بریم خونه فلانی و بهمانی بیاد خونه ما، حالا رسیدیم به خونه و به جای شام نخورده ات در مهمانی، شیر و لقمه عسل خورده ای و دستشویی رفته ای و  ارامش گرفته ای و میخواهیم مسواک بزنیم

انگار تازه من را دیده ای

نوازشم میکنی، لمسم میکنی، میگویی: مامان خونه مامان بزرگ که بودم دلم برات خیلی تنگ شده بود، همه اش تو فکر شما بودم، تنهاااا با بابا...

بعد نزدیک یک ساعت، با خواب میجنگی و بدون اینکه سوالی کنم برایم همه چیز را تعریف میکنی، از اینکه مامان بزرگ صبح زود بیدار شدند و نون تازه گرفتند تا شیرکاکائوی صبحانه، تا تعریف تک تک قسمتهای کارتون باب اسفنجی که دیده ای...

به اندازه 24 ساعت مادر پسری، حرف نگفته برایم داری.

تجربه جالبی بود پسرکم. یک شبانه روز دوری، اشکهایی که دیشب من و تو دور از هم ریختیم، و بیستر قدر همدیگر را دانستن.

یک گام دیگر به سوی بزرگ و مستقل شدن برداشتی. یک گام مهم.

رز
۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۳ ۱ نظر

امشب اولین شبی است که جایی میخوابی که سی کیلومتر با من فاصله دارد و من از بعد از ظهر که تو رفتی تا الان که قاعدتا باید با هم کارهای خوابت رو میکردیم و میخوابوندمت بی قرارم و سیل اشک ولم نمیکنه. (هرچند اشک ها یم دلیل دیگری غیر از دوری دارد و اون دلشکستگیمه. بماند.) 

فکرش رو نمیکردم از یک شب دوری تو اینطوری به گریه بیفتم پسرم. خدا همه فرزندان رو برای والدینشون حفظ کنه. به مادرهایی فکر میکنم که کودکانشون رو برای همیشه از دست میدهند، یا طلاق باعث جدایی از اونها میشه. به این که من چقدر خوشبختم که در این چهار سال و سه ماه عمر تو، امشب اولین شب دوری ماست و تو جایت در کنار مامان بزرگ، بابابزرگ و عمه ات راحت و خوبه و بهتون خوش میگذره. به اینها که فکر میکنم خدا رو شکر میکنم اما این فکرها هم نمیتونن جلوی اشک هام رو بگیرن. وقتی به تخت خالیت نگاه میکنم، به مسواکت که امشب خشک مونده بهوجای خالی تو که مثل هر شب پشت در دستشویی نیاستادی بگی: مامان زود بیا من میترسم....


دلم برات تنگ شده پسرم و دوستت دارم.

مامان/

رز
۰۶ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۵ ۰ نظر


امروز بعد از سونو و ازمایش غربالگری، دیگه تصمیم گرفتیم به مادرهمسر بگیم که دیگه ممکن بود دیرتر ازین بشه دلخور بشن خدای نکرده.

همسرجان عقیده داشتند که زودتر و زودتر به پسرک بگیم، و دلیلشون هم این بود که خدای نکرده پرشی، لگدی چیزی نثارمان نکنه.

امروز بعد از ظهر پسرک را که هوای نخوابیدن به سرش زده بود ، به وعده ی یک خبر خوب کنار خودم خوابوندم. و گفتم یادته چه دعایی کرده بودی؟ گفت بچه؟ گفتم بله، خدا دعای شما رو مستجاب کرد.

چشماش برق زد و گفت: واقعا؟

گفتم بله. گفت کجاست؟ تو دل قشنگته؟

و بعد سوالا و تظراتش بود که ردیف شد.

بهش سپردیم به کسی نگه

و نشون به اون نشون که چند دقیقه بعد از ملاقات مامان بزرگش مراتب رو به ایشون و عمه جان گزارش داد

و بعد که به اتفاق رفتیم خونه ی خاله جانش، وقتی ما سر نماز بودیم، اونجا اعلام عمومی کرد و بامزه اینکه دخترخاله اش هم دقیقا همین سوال رو پرسید: واقعا؟!

خاله جان بنده خدا که خبر نداشت، گفت نمیدونم...

و این دخترخاله خانم، دقیقا کسی بود که من میخواستم حالاحالاحالا مطلع نشود. چون سابقه جار زدن بارداری خواهر دومی را در وسط مهمانی بین خان ها و اقایان داشت!

به این صورت: 

 خاله دومی میخواد یه بچه دیگه بیاره بشن چهار تا بچه. بگو یا علی!! 


این جوری بود که لو رفتیم. خدا به خیر کنه اعلامیه های عمومی بعدی پسرک را. 

رز
۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۰۸ ۰ نظر

دم عید باشد،

باران هوا را و شهر را شسته باشد،

تو، خوشحال و سرحال به سوی دیدار جگو گوشه ی اندازه ی لیمویت بروی،

همسرت صبح برایت وقت دکتر گرفته باشد و الان پیش آن یکی جگرگوشه باشد تا تو به سونوگرافی بروی،

خوشبختی مگر بزرگتر از این میشود؟ 

الحمدلله علی کل نعمه

رز
۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۰۰ ۰ نظر