آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

لق لاق: یخچال

ای ان: احسان

دَنقاندین: نقاشی

دوقاقال: شکلات

دَقاقال: سطل آشغال

دوبایه: دوباره

یَ یَ یَ دایه: یه ذره داره!

بابا دِقِ قِ بیا بادی: بابا یه دقیقه بیا بازی

توپه! دِقِ قِ بیا توب بادی: (خطاب به توپ) توپه یه دقیقه بیا توپ بازی!!!

اَبَل من : اول من.

دودید: جوشید (دیشب موقع آشپزی بازی، هر دو لحظه، یه بار میگفت و در قابلمه رو با دستگیره برمیداشت.)

مامان گامون: مامان خانم!

بابا نینی مو نه!: نینی مو نداره.


دیروز کجا رفته بودیم؟ عمو 

دیگه کی اونجا بود؟ لی لا!!!! (به جان خودمان ما همیشه خانمِ عموی پسرمون را با عنوان لیلاخانم خطاب و یاد میکنیم)

دیگه کی بود؟ عمه

دیگه؟ بله!

(هر وقت جواب سوالی رو نمیدونه، با بله جواب میده، قربان ادب و نزاکتت بره مادر)

و همچنان

اَل: کلاه!!!!


رز
۲۹ مهر ۹۲ ، ۱۸:۲۳ ۰ نظر

چند روزیه تازه به این فکر افتادم که پسرک من سیده، و من نباید دعواش کنم. نباید صدام رو بلند کنم. باید خیلی احترامش رو حفظ کنم. به خاطر حرمت خون مقدسی که در رگ هاش جریان داره.


البته اعتراف میکنم که خیلی کار سختیه. نه این که من همیشه در حال داد و بیداد بوده باشم! نه! ولی هی وقتایی پیش می اومد که سرش داد میزدم. 

باید خیلی تمرین کنم. راه درازی پیش رو داریم. 


خدایا از تو مدد میخوام که بتونم حرمت پدران پاک و مطهر پسر و همسرم رو حفظ کنم. به حق این روزها که عید سادات است. 

رز
۲۹ مهر ۹۲ ، ۱۸:۱۱ ۰ نظر

به دو سالگی نزدک میشویم!!


این رو نه تنها از روی شمارش ماه ها و روزها،

بلکه از دیدن پسرکی که خودش رو تو پیاده‌رو خیابون روی زمین انداخته و داره بهانه میگیره،(و هر کی رد میشه یه اظهار نظری میکنه!)

از گریه ها و بهانه گیری ها و عصبانیت ها و پرت کردن های سریالی پسرک،

از صدای پای پسر تقریبا دوساله که وقتی گریه میکنه دور خونه میگرده و خودش رو میکوبه به در و دیوار و چند روز بعد همسایه طبقه پایین میگه که صدای سپهر می اومد که دور خونه میچرخید و گریه میکرد!

از نجوای این روزهاش که «نه! نه!» هست و با خودش و با ما این ورد رو زمزمه میکنه،

از همه ی این ها میشه میشه فهمید که به قول معروف به دو سالگی وحشتناک نزدیک میشویم.


خدا به ما صبر و آگاهی عطا فرماید. آمین. 

رز
۲۹ مهر ۹۲ ، ۱۸:۰۶ ۰ نظر
شیر میخواهی
مقاومت میکنم
سرت را کج میکنی، صدات را از اینی که هست هم نازک تر میکنی و میگیی: دومبند شی*!
واقعا جای مقاومت باقی میمونه آیا؟!!




* لطفا شیر!
----
انگشتت مونده لای در کشو و داری زار زار گریه میکنی. برای همدردی بیشتر، میگم دستت درد گرفت؟ با همون گریه میگی بلّه و به گریت ادامه میدی.
----

ظرف غذا رو جلوت میگذارم و میگم بفرمایید. میگی نمنوم* مامان.




*ممنون

----
غذا میخوری، وسطش دستات رو بالا میاری و میگی: دُک* و ادامه میدی.





* شکر
رز
۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر

با نگرانی میگی مامان بوند! (مونده! بیرون مونده، جا مونده)

میام میبینم گوشه روسری از لای در سبد لباسهای شستنی بیرون مونده!



مامان جون اینا روی میز تلوزیون رو کج کرده اند تا رویش به اتاق باشد و بهتر دیده شود. سر انگشتات می ایستی و میخوای صافش کنی.

... 

چنین پسر ریز بین با دقتی دارم من.

رز
۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۵:۳۷ ۰ نظر

خودت رو روی زمین خیس آشپزخونه انداختی و دقایق قابل توجهیه که داری گریه میکنی. گریه ات هم از این شروع شد که داشتی دستت رو توی چاه کف شور آشپزخونه فرو میکردی که من با صدای بلند گفتم نکن کثیفه.

کلافه، میگم سپهر بسه دیگه!

با همان صدای گریه آلود میگی: باندم*!

و به گریه ات ادامه میدی...







*بازم!

رز
۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۵:۳۴ ۰ نظر

از پسری که ایییننقدر حواسش به اموال خودش و مامان و باباش هست، هیچ بعید نیست به این زودی ضمایر ملکی رو یاد بگیره:


پتو من بده (پتوی من رو بده)

مامان من کو؟ (مامانِ من کو؟)

بابا دت من کو؟ (بابا دست ِ من کو؟)

منم آب، 

منم بادی (بازی)

منم...(هر چیزی که احسان یا زهرا خواسته باشند!)




مامان جون و بابابزرگ چندبار تا حالا ابراز تعجب کرده اند که واقعا زود نیست برای یاد گرفتن این منم منم ها؟!!

رز
۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۸ ۰ نظر

کتاب را پاره میکنی

هییی مامااا پایه! (مامان پاره!)

اخم میکنم. میگم نباید پاره میکردی. کار بدی بود


یَ‌یا پایه! (زهرا پاره کرده)!!!!!

رز
۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۴ ۰ نظر

مامان بیا بازی

مامان مانی کووو؟ (ماشین)

مامان بابا کو؟

قاداق دِبِ کووو؟؟ (قاشق سپهر کو؟)

مامان بدو!

مامان من دادُ (چادر) 

...


رز
۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۵:۰۸ ۰ نظر

اسباب کشی دست تنها، با همراهی کودک خردسال،

مریضی بچه کوچک

قبول یک کار جدید و فورس ماژور


هر کدام از این ها به تنهایی میتواند کار آدم را بسازد.

 و وقتی هر سه جمع شوند...

... میشود حال و روز این روزهای من.


خدایا شکر شکر شکر.

رز
۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۵:۰۴ ۰ نظر