اِباشی: اشتباهی
مامان بیا مُنتَرِزَم: منتظرم
دِباب : کتاب
دَشکال: یخچال
دیدیدَن: کشیدن
دیدینشونو بده: آنچا را که رویش میکشیم را بده!!
اِباشی: اشتباهی
مامان بیا مُنتَرِزَم: منتظرم
دِباب : کتاب
دَشکال: یخچال
دیدیدَن: کشیدن
دیدینشونو بده: آنچا را که رویش میکشیم را بده!!
بغلم خوابیده بود. تو رختخواب من. یکهو از خواب بیدار شد و شروع کرد به جیغ زدن. گریه میکرد و جیغ میزد و قل میخورد و تکرار میکرد مامان خیلی بدی.
دیگه دیدم اروم نمیشه و نمیاد بغلم، با توجه به بی خوابی دیشب ناشی از سرفه های داداشی، خودمو زدم به خواب که اونم بخوابه. رو فرش خوابید و وقتی خوابش سنگین شد بغلش کردم گذاشتم تو رختخواب. بیدار که شد گفتم چرا گریه میکردی؟ فکری کرد و گفت:
ببعی خونه مامان جونه.
این اولین خواب تعریف کردن دخترک هست، همین الان.
به قول معروف این روزها: من غش، من ضعف، من قربون صدقه.
فقط هنوز ربطش رو نفهمیدم که چرا داشت منو مورد تفقد و مهربانی قرار میداد هی.
آنقدر قشنگ برای ما و عروسکهات مادری میکنی
و اونقدر قشنگ کتاب میخونی که به مادری و کتابخوانی خودم امیدوار شدم.
کافیه یه مامان سارا بگم اونوقته که صدای لطیف و دوست داشتنی، مهربانی زایدالوصف و اماده به خدمت بودنت منو میکشه. مامان من میی و مرتب ازم میپرسی : چی میخوای نینی؟"
فقط اونوقتی که در جواب "سارا خیلی بدی" یا جملات اینچنینیِ متداول داداشش، چند بار میگه نیشتم، و وقتی میبینه جواب نمیده حرصی میشه و میگه " نَگَستم" که فکر کنم مخفف " نه خیر نیستم" باشه.
پشت تلفن به اقای پدر میگم که سرماخوردم و بدنم درد میکنه و اگر میتونی زود بیا
میگن که نمیتونن و دیر رفتن امروز و خیلی کار دارن
میگم پس من بچه ها رو میزارم رو اوتوپایلوت!
حیف که هنوز دکمه اوتو پایلوتشون اختراع نشده یا شده و اصول تربیتی ما اجازه استفاده بی رویه ازشون رو که همانا تلوزیون و موبایل و تبلت است را نمیدهد.