آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است


باورنامه

روزها دارن می گذرن و تو بزرگ تر میشی و من مشتاق تر برای دیدن روی ماهت، بغل کردن و بوییدنت.

هنوز هم باور نمیکنم حدود دو ماه و ده روز دیگه میای. میای و «ما» ی من و بابا رو سه نفره میکنی. هنوزم باور نمیکنم یه مدت دیگه وقتی اینجا وسط اتاق دراز کشیدم، تو هم کنارم هستی. یا شایدم اونقدر مشغول تو بشم که اصلا وقتی برای وسط اتاق ولو شدن نداشته باشم.

باورم نمیشه مامانی. باورم نمیشه مادر میشم. باورم نمیشه و از تصورش اشک تو چشمام حلقه میزنه. از بس این اتفاق عظیمه و مهمه. از بس تولد هر نوزاد یه معجزه خیلی خیلی بزرگه. نه ماه برای باورش کمه. خیلی هم کمه.

باید بیای و لمست کنم، بوی بدنت رو حس کنم و صدات رو بشنوم تا باور وجودت تو قلبم ریشه کنه.

هرچند الان هم حرکاتت رو حس میکنم، سکسکه ات رو میفهمم، وقتی تکون نمیخوری میفهمم خوابی یا خسته ای. ولی اینا کافی نیست عزیزم. هنوزم باور نمیکنم دارم مادر میشم. باید بغلت کنم مامانی.

*-*-*-*

این روزها با هم میریم دانشگاه و درس میخونیم. جدیدا هم دعوامون میشه کی پشت میز بشینه ;)


مامان؛ جمعه 22 مهر1390 ساعت 20:40 | لینک ثابت

سپهر پارسای ما

سلام عسل مامان

هفته پیش دو روز با هم رفتیم دانشگاه. بابایی میخندید، میگفت پسرمون رو میخوای ببری دانشگاه. خدا کنه بتونم این ترم رو تموم کنم. بابایی که چند روزه نگرانه شماست. میگه نکنه کلاس رفتن من، باعث فشار اومدن به شما و زود به دنیا اومدنت بشه. باید برای اینکه خیالمون راحت بشه با دکترم مشورت کنم.

درباره اسمت هی شک داشتیم، یعنی از همون اول گفتیم سارا/سپهر. بعدن من به شک افتادم. درمورد پارسا هم فکر کردیم. معنی پارسا رو بیشتر دوست داشتیم و آهنگ و کلمه سپهر رو. دعای اصلیمونه که پسرمون پارسا باشه. نظر مهگل رو که پرسیدم حرف قشنگی زد، گفت اسمش رو بذارین سپهر، ولی پارسا بارش بیارین. 

خدا کنه موفق باشیم تو این هدف.

با این اوصاف احتمالا همون سپهر قطعی باشه عزیز دلم. کاش میدونستم خودت چه اسمی رو بیشتر میپسندی.

دیروز از صبح با بابا رفتیم خرید برای شما. تااااا شب. اول بازار، بعد جمهوری، بعد ولیعصر-پارک ساعی، آخر سر هم خیابون بهار.  سابقه نداشت این همه ساعت برای خرید بیرون باشیم. ولی خدا رو شکر خدا انرژی داد تونستم این همه ساعت سر پا دووم بیارم. خلاصه کلی برات خرید کردیم. ساک و کریر و لوازم بهداشتی و یه عالمه لباس. البته بازم کلی خرید دیگه مونده.


مامان؛ شنبه 2 مهر1390 ساعت 0:40 | لینک ثابت

رز
۳۰ مهر ۹۰ ، ۰۱:۴۴ ۰ نظر