آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

صبح بچه ها، بعد از احیای دیشب، حسابی خواب بودن. بیدار نمیشدن. بهشون میگفتم پاشین بریم اسرائیل رو نابود کنیم. پاشین. الان نابودش میکنن به ما نمیرسه ها😁
الان فقط دمش به ما میرسه

تقریبا به نماز رسیدیم و بعد نماز حسابی عوضش را در اوردیم. از انقلاب تا فردوسی راهپیمایی کردیم. 

 

این هم سهم اندک ما از نابودی اسرائیل ان شاءالله. 
سارا داشت سوال میپرسید از اسرائیل و فلسطین 
خانم مسنی جلوم بود برگشت با مهربونی لبخند زد گفت ما بچه بودیم هم بهمون اینا رو میگفتند. شصت هفتاد ساله...
گفتم ان شاءالله سال های بعد قصه ی نابود شدن اسرائیل رو برای بچه هامون تعریف میکنیم. ✌️

 

نوشتم که بماند به یادگار. ان شاءالله بعد نابودی اسرائیل به همین متن ارجاع بدم. 

رز
۲۵ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۱۰ ۰ نظر

داشتیم میرفتیم نمایشگاه قرآن. عیدیاش رو برداشت. 

تو راه میگفت مامان فکر میکنی امشب به آرزوم میرسم؟ 

باباش پرسید آرزوت چیه؟

داداشش بلافاصله گفت: خرید چادر! 

با عیدیای خودش به آرزوش رسید 😊

به خانم فروشنده گفتم دخترم با عیدیاش داره چادر میخره.

 فروشنده خوش ذوق هم از پنج تا پنجاهی، یکیش رو بهمون برگردوند.

 گفت اینم از عیدی ما. 😍 و گفت ما اصلا تخفیف نداریم. ولی چون دخترمون عیدیاش رو آورده بهش تخفیف دادیم. 

خیلی بهمون چسبید. 

رز
۲۵ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۳۲ ۰ نظر

برای آغاز سال نو، قم بودیم.

ما و خواهر سومی، در کنار باباجون

مامان جون، پیش خواهر دومی است برای زائوداری،

سارا، حنانه و فاطمه قرار است شب را پیش هم خانه مامان جون باشند. کیفورند، اما سارا نک و ناله میکند که فردا صبح برنگردیم تهران، ظهر برگردیم. 

حنانه و فاطمه ادامه میدهند:

شب برگردین، فردا صبح، دو روز دیگه، و ...

سارا، بهانه گیری را برای لحظه ای تمام میکند و خطاب به دو دخترخاله زیاده خواهش می گوید:

دیگه زیاده روی نکنین که!

و بهانه گیری را ادامه میدهد...

 

 

فردا صبح برنگشتیم، ظهر هم، عصر هم. شب برگشتیم، بعد از شام، باز هم بساط نریم تهران داشتیم. تمام خواهش و تمناها مبتنی بر ظهر بریم به دست فراموشی سپرده شده بود و اینبار از بیخ و بن می فرمود که: من نمیام!! 

 

در آخر با جیییغ و داد، در مخالفت با به همراه آوردن احسان ، و نه حنانه به تهران سوار ماشین شد. 

رز
۰۳ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۱۵ ۰ نظر