آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۹ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

دخترعمه ها بعد از  بیش از دو سال در مراسم عموجان دیدیم. 

بعد از خاکسپاری که رفتیم خانه، حال ها که کمی بهتر شد، احوالپرسی ها شروع شد. 

دختر عمه، سراغ سارا خانم را میگرفت، خاطره ای ازش تعریف میکرد که من در خاطرم نبود‌:

 

خونه عمه بزرگمون بودیم و دست سارا میخورد و آب میریزد و مطابق معمول از اینکه کار اشتباهی کرده بسیاااار ناراحت میشود. من برای دلداری بهش میگم اشکال نداره، همه ممکنه آب رو بریزند. حالت دستمال میاریم خشک میکنیم.‌

سارا خانم ۳ ساله: هر وقت هم شما آب رو ریختی، من دستمال میارم خشک میکنم

 

 

این گفتگو و جواب خانم کوچولو، بسی به مذاق دخترعمه خوش اومده بود و تو ذهنشون مونده بود. 

 

رز
۳۰ شهریور ۰۰ ، ۰۶:۲۹ ۰ نظر

بابا جون: خوش به حال سارا خانم که داداش به این خوبی داره

و خوش به حال آقا سپهر که خواهر به این خوبی و مهربونی داره

 

سارا خانم با لبخند، و به حالت من که میدونم... در گوش من پچ پچ میکند: باباجون اینجوری میگه که یعنی اینجوری بشه

رز
۲۵ شهریور ۰۰ ، ۱۷:۱۱ ۰ نظر

بعد از اصرارها و پیگیری های مصرانه ساراخانم، امشب قلعه بازی/خانه عروسکی نمیدام هرچه اسمش هست را از اون خونه(خونه قبلی، دفتر فعلی بابا)، آوردیم خونه. 

نشون به اون نشون که لباسش را در آن عوض کرد. و بالش و پتویش را هم برداشت و الان توی آن خواب است. 

#جوگیر

#ذوق زده

 

آقاسپهر هم از این همه هیجان خواهرش حرصش درآمده و شاکی است

 

رز
۱۷ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۵۶ ۰ نظر

سارا: تو آش روغن زیتون میریزن؟

- نه مامان

- تو شهرای دیگه چی؟

- نه فکر نکنم

- روستاها چه طور؟؟ 

 

 

در اینجا پاسخگویی را کنار گذاشته و فرزند را با عشق له میکنیم. 

 

* تو آش خیلی هم روغن زیتون میریزن! مثلا آش کرونا.

#مادردقت‌کن

رز
۱۶ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر

هر چه که از خواهرش میخواهد و او نمیدهد،

یا هر وقت میخواهد دل خواهرش را به دست بیاورد

یا اگر بخواهد توجهش را جلب یا او را به بازی وا دارد

یا گریه اش را تمام کند

کافیست خودش را به نوزادی بزند

صدایش را نینی‌گونه کند

استجابت میشود... 

 

سارا خیلی کوچکتر بود، شاید دو ساله، حتی برای باباجونِ ادای نوزاد در آورنده هم مادری میکرد. در حالی که در حال عادی فراری بود و در سپر غریبی پنهان بود. 

 

 

بعد چنین دختر نوزاد دوستی، اگر برای نوزادهایش سبیل بگذارند چه حالی خواهد شد؟ ! جیغ زنان و اشک ریزان، مثل امروزlaugh

 

بعد همین فرد، اگر نوزاد واقعی، البته نوزاد همه نه، نوپای ده ماهه ببیند و چند ساعت با او بازی کند چه حال خوشی خواهد شد؟ میشود حس دیدار ش با نوه عموی من. 

 

*نوزاد ابدی، یکی از تکه کلامهای سپهر است در جلب توجه سارا

رز
۱۴ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۰۷ ۰ نظر

سارا نقاشی نوزاد و دختر میکشد

 

سپهر برایشان سیبیل چنگیزی و هیتلری و شاخ و دندان هیولایی میکشد

 

سارا جیغ میکشد

 

سپهر خودش برای سارا نوزاد میکشد

و بعد هیولایشان میکند

 

سارا جیغ میکشد و بی ادب دیوونه ی مَرَضی میگوید

 

سارا روان نویس برادرش را بر میدارد

 

سپهر به خندان و حرص درآوردن ادامه میدهد

 

 

سارا به جیغ ادامه میده 

 

خیلی خوش میگذرد...indecision

 

 

 

رز
۱۳ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۵۷ ۰ نظر

دو روز پر برنامه، الحمدلله

دیروز صبح باغ وحش با زهرا و فاطمه

امروز صبح دوچرخه سواری در پارک با فاطمه و نوید 

امروز عصر، که ملال روز جمعه داشت خرخره ام رو میجوید، عمو اینای بچه ها رو دعوت کردیم و دور هم خوش بودیم. الحمدلله علی کل نعمه.

به صرف بازی و جیغ و سریال گاندو و ساندویچ هات داگ. 

 

فاصله ی بین ملال و دلمردگی تا نشاط و سرزندگی گاهی یک تلفن، یک ملاقات است. 

البته ملال این بار کممی گران برایمان تمام شد. cheeky

 

 

 

 

رز
۱۳ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۱۱ ۰ نظر

هر وقت میخواهد خواهرش را بیدار کند ، یا توجهش را جلب کند، میگوید

 

محیاااا    میدونی کارتون چی میده؟ کیتی به شهر رنگین کمانی میرود... 

یا جملاتی ازین دست با کیتی، رنگی رنگی و کلمات موردپسند دختربچه میسازد...

 

 

زین پس احتمالا به جای دخترم و پسرم یا دخترک و پسرک و ... اسامی مستعار محمد و محیا را برای بچه ها جایگزین میکنم. اسامی جدیدا مورد توجه و علاقه ام. heartsmiley

رز
۱۲ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۴۰ ۰ نظر

۴۰ دقیقه ای هست که نشسته ام با نیش باز و سرخوشی، خاطرات قدیم بچه ها را مرور میکنم. روزهای بارداری، روزهای نوزادی دخترک. 

 

حتی به سختی هایش هم لبخند عمیق میزنم. 

 

این روزها که چیزی نمینویسم، روزهای کرونایی، که از بس ننوشته ام نمیدانم چیزی درباره شان گفته ام یا نه، ترش و شیرین میگذرند. 

 

باید بنویسمشان. وقتی مکتوب و سالها بعد مرور میشوند،  انگار هر دوره زمانی را چند بار زندگی کرده ام. 

به امید خدا، حواسم را در طول روز جمع شیرین زبانی هایشان، مهربانی هایشان خواهم کرد. 

مشغولیت دو سر سود. 

هم تمرکزم بر شیرینی هایشان بیشتر میشود، هم مطلب برای نوشتن خواهم داشت. ان شاالله. 

 

 

امروز بچه ها را با دو تا دخترخاله ها بردیم باغ وحش. 

دخترک عاشق بچه فیل شد و پسرک عاشق تشی*

 

* شبیه جوجه تیغی، ولی غول پیکر. 

رز
۱۲ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۱۳ ۰ نظر