آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

مامان جون عطسه میکنن

مبگی: چرا اینطوری عطسه میکنی؟

مامان جون: چه جوری عطسه کنم؟

شما: معمولی عطسه کن!

رز
۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۴۵ ۱ نظر

تصمیم میگیرم بریم بیرون، داروخانه و برگردیم، اما شما پیشنهادات متفاوته:بریم بستنی بخریم، بعد بریم پارک، تاب و سرسره سوار شم.

تو فکرم که بستنی بخرم تو پارک جلوی چشم شونصد تا بچه بخوره که درست نیست، پس چی کار کنیم؟ و همین طور تو ذهنم دادم توالی برنامه ها رو تغییر میدم که به یه برنامه بهینه برسم و  همزمان آماده ات میکنم و ناخودآگاه چهره ام تو همه.

میگی: چرا شما خنده داری نیستی؟ یادته دیشب در مورد خنده دارا صحبت میکرد؟ شمام بخند دیگه!

منظورش برنامه طنز خندوانه است، با کارگردانی و اجرای رامبد جوان. یه برنامه خوب و متفاوت راجع به خنده.

دلم میخواد بیشتر به حرف بگیرمت. میپرسم: چه برنامه ای بود؟

- میگفت (و صدات رو آهنگین و شعر گونه میکنی) : همه می خن دن....

رز
۲۵ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۳۹ ۰ نظر
مامان یه چیزی بهت بگم؟
بگو مامان
من بزرگ شدم میخوام برم مهد کودک. به خانم معلم بگم خانم معلم یه کتاب بده بهم، بعد بشینم یه جا کتابمو بخونم، بعد برم دانشگاه (وسط کلمه حرفت رو میخوری)... نه دوستش (میگم مدرسه؟) بله مدسه، به خانم معلم مدرسه بگم یه کتاب بده، بعد کتابو دااادوو (با آب و تاب) کتابو گرفتم و یه گوشه میشینم میخونم و بعد میام خونه.

رز
۱۸ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۵۴ ۰ نظر

عصر که دیگه بیشتر از دو ساعت از خوابت گذشت، بیدارت کردم که شب بتونی بخوابی (یعنی خودم بتونم بخوابم!! :) ) 

هی قربون صدقه رفتم و ماساژت دادم و تعریف کردم، تا بیدار شدی. واقعا خواب شیرینی بودی.

بعد که بیدار شدی و یه کمی صحبت کردیم و یه دوری زدی، دوباره برگشتی رو تخت، دراز کشیدی و در حالتی که پر بودی از ابهام پرسیدی: 

مامان چرا منو از خواب بیدار کرید؟ آخه من خوابم میاد!


خدا حفظت کنه پسرم که گاهی دلم میخواد از شدت شیرین زبونی قورتت بدم

رز
۱۰ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر
خدا به ماشینام چرخ داده مامان؟
رز
۰۹ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۲۸ ۰ نظر
رز
۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۴۹ ۰ نظر

بچه که میخوابه، با خودت بگی کاش بیشتر صبوری میکردم...

رز
۰۹ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر

یعنی گاهی بهانه گیری ها و دستورهای رگباری:

موقع خواب:

قران بخونیم

یه قران دیگه

پرهیزگار بخونیم

نینی بخونه

عکس نینی رو نشون بده

آبمیوه میخوام

ابمیوه مو بریز تو لیوان (آب میوه ای که دیگه نیست و تموم شد)

گرسنه مه چی بخورم؟ (بریم غذات رو بخوری)

گوشتاشو جدا کن گوشت بده

(بعد دو قاشق خوردن) سیر شدم دیگه

حالا بستنی بده

(بعد یه قاشق خوردن) حالا یه بستنی دیگه (نمیدم و الکی گریون، خودش رو میندازه زمین. نمیدم، چون میدونم میل نداره و فقط زحمت جدا کردنش برای من میمونه و اسراف شدن بستی)

حالا اون شربتی که برای خاله زهرا اینا آوردی، محمدصادق شزبتشو رو زمین ریخت ازونا بیار

(با اینکه میدونم لب به سکنجبین نمیزنه براش درست میکنم)

نه من یخ دوست ندارم (یخ ها رو خال میکنم. یخ ریخته بودم که جلوی بهانه گیری رو بگیرم، که نگنه اون یخ داشت، این نداره)

من آب میریزم

یه تیکه یخ که مونده توش (عزیزم اون خیلی کوچیکه، چسبیده بود)

یه ذره آب میریزه توش، حتی به لبش نزدیک هم نمیکنه و میذاره روی کابینت

حالا یه شربت دیگه! (کم کم به مرز انفجار میرسم) برای چندمین بار خودش رو زمین می اندازه و گریه میکنه که خوابم میاد!

حالا بریم پیش بابا بخوابیم

میخوام ماشین آشغال رو ببینم.

(ماشین رو میبینه و برمیگرده، این بار دیگه بعد کلی وول خوردن، میخوابه!

تو خواب، بغلش میکنم که ببرم سر جاش،)

نه منو بذار همون جا پیش بابا!!!


رز
۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۵۶ ۱ نظر

یعنی از همه ی اقصا نقاط خونه اسباب بازی پیدا بشه، حتی دستشویی!

رز
۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۴ ۰ نظر

یعنی ساعت چهار و نیم صبح بیدارت کنه، بگه مامان بستنی میخوام! 

رز
۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۲ ۰ نظر