آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۲۲ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

هر شب متوجه مراحل نانوشته ی بیشتری از این پروسه میشم!

یکی از مراحل جانکاهش (جانکاه ها! تعارف ندارم) مواجهه با خواسته های غیر ممکنه!

به این موارد دقت کنید تا از میزان کاهیدن جان من در برابر این ها و صد البته گریه های جانسوز پسر قند عسل در ساعاتی بعد از نیمه شب مطلع شوید:

- من پیتزا بیگام 

و در پاسخ به اینکه از کجا بیارم؟ 

لَقلاقه! (یخچاله! بچم نگاه قشنگی به یخچال داره! اگه همین طور بود که فکر میکنه چقد بهتر بود واقعا!!)


- بیدیم مچّد (بریم مسجد)


- موتور خونه اُ بیبینم (موتور خونه رو ببینم)


- بعد از گریه زاری برای قند، و بعد تر از گریه زاری برای قند بزرگتر، گریه میکنی که باید چای بخورم! (پدر صلواتی! منظورت منم که میگم قند رو باید با چای بخوری!!)  و بلافاصله بدون مجال هرگونه فکر یا اقدام جیغ زنان میری دم یخچال که لقلاق باز! (اسم این یکی رو گذاشتم بهانه گیری ترکیبی! بهانه گیری اول رو بدون فوت وقت وصل میکنی به بعدی که بالاخره یکیش بگیره!!! ما هم برای آسایش پدرجان و همسایه ها جان تا حدی از اصول تربیتی خود تنزل میفرماییم و به اینکه گریه را بس کنی تا خواسته را (اگر واقعا بشه!) اجابت کنیم بسنده میکنیم.)


- گریه دلخراش میکنی که این بالش مامانه! و منظور بالش زیر سر بابای طفلکه که اگر بتونه قرار بوده خواب باشه!!!


- بقیش هم در خواب آلودگی بعدیت یادم میاد!!! 


بعدا یادم اومد نوشت:

- پتو من بیدود! (پتوی من رو بشور!! ساعت 1 نیمه شب!!!!)


- بیدیم دیّا! (بریم دریا) 

برای اینکه مطمئن شدم درست شنیدم، میپرسم بریم چی کار کنیم؟

- آب بااادی!!

رز
۲۷ آذر ۹۲ ، ۰۸:۱۴ ۰ نظر

عصر شده و من به امید خوابیدن شما هنوز چراغا رو روشن نکردم.

دیگه نا امید میشم از خواب شما و چراغ رو روشن میکنم. (نشون به اون نشون که هنوز نخوابیدی! و خب، از یه ساعت پیش به بعد دیگه اصرارمون بر نخوابیدنته!)

شما، که در حال سه چرخه سواری هستی میگی: نمنوم مامان چیاغ اواَن 

(ممنون مامان چراغ رو روشن کردی.)

چراغ دلم روشن شد عزیزم. خدا حفظت کنه پسر خوبم.

رز
۲۵ آذر ۹۲ ، ۱۹:۲۹ ۰ نظر

من بیادم : بیدارم

بابا میامه! میاد

اینجاده! اینجاست

ایداده؟ اجازه؟

اَمبَلی: امیرعلی

گِی مِن (gei men) : قرمز

کاقدی: دستمال کاغذی

اَنون: هنوز

نَ اُ منه انون بَگه؟ نیومده هنوز مگه؟


رز
۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۶:۲۱ ۰ نظر

بچه‌ی این دوره زمونه، وقتی سوار باباش که الاغ شده میشه، وقتی میخواد بابا الاغه (!) (دور از جان عزیزش) راه بیفته، «چیک» دکمه رو میزنه!!!!

 

بچه ی این دوره زمونه، وقتی از صدای باد میترسه، و میخواد خودش رو دلداری بده، میگه دیدا مانین بود!  (صدای ماشین بود!)

رز
۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۶:۱۷ ۰ نظر

به جرات میتونم بگم بدترین روز هفته برای ما « شنبه» است. البته که همه ی روزها روزهای خوب خدا هستند و ارزشمند. ولی ... ولی از این شنبه ها نمیشه به همین سادگی گذشت.

شنبه هامون اغلب، حتی همیشه، پر اند از بهانه گیری، از خواب آلودگی و نخوابیدن و کسلی مامان و بچه و گریه بچه و بغض مامان ناشی از گریه و بهانه گیری های ریز و درشت بچه.

بعد از دو روز تعطیل و مهمانی بازی و حضور بابا تو خونه، و در پی اون کم خوابی به خاطر شلوغی سر، میرسیم به شنبه های نادوست داشتنی. که دلت همچنان بازی و تفریح میخواد، اما جسمت دیگه یاری نمیکنه و خوابش میاد. ولی باز دلت یاری نمیکنه و نمیذاره بخوابی و اصلن یه وضعی! و نتیجه میشه بهانه گیری سر همه چی!

البته اذعان میکنم که احتمالا دل خودمم شنبه ها گرفته و باعث میشه کمتر حوصله کنم و دو تا ابر سهمگین تو خونه هی به هم میخورن و هی رعد و برق میشه. و آخرش اون ابر بزرگه، ابر کوچیکه رو بغل میکنه (برای بار هزارم) و ابر کوچیکه به خواب بعد از ظهر فرو میره و انشاالله وقتی بیدار میشه، تبدیل به یه ابر سفید زیبا تو آسمون ابی خونمون میشه. ابر بزرگه هم ... راستش نمیدونم چی میشه!!

برم به ترجمم برسم، بلکه منم تغییر رنگ دادم، شدم سفید خوشرنگ.



خدایا شکر به خاطر همه چی.

رز
۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۵:۴۹ ۰ نظر

یه شب، موقع خواب:

من آنجا بیگام! (من از اونا میخوام، اینجا منظور از آنجا، قرص نعناع هست!)

- عزیزم الان مسواک زدی، دندونات کثیف میشه، بیا بغلم بریم بخوابیم....




چند روز بعد، موقع وسط روز:

مامان دی دی دی بیگام! (این یه چیزی هم جریانی داره! پسرکم هر وقت نمیدونه چی میخواد، از من یه چیزی میخواد!! و اون یه چیزی، حتما هررر چیزی که من ازش میپرسم نیست! (غیر از شکلات!))


فلان رو بدم؟ 

نه، دی دی دی 

بیسار رو بدم ؟

نه. دی دی دی

قرص نعناع بدم؟

نه، دیکم من دـَ د ، نه وِکواک ددم! (شکم من درد میکنه، مسواک زدم،)


خب حالا قضیه درد شکم اینه که گاهی که یه چیزی رو خیلی زیاد میخوری و اون یه چیزی چیزی نیست جز شکلات، دیگه به چندمی که میرسه میگم بسه شکمت درد میگیره. خب، اولش خواستی بهانه درد شکم رو بیاری که قرص نعناع نخوری، بعد یادت افتاد این مال این مورد نبود، جریان مسواک رو بخاطر آورده و به کار بردی! خیلی شیک، خیلی مجلسی!! :دی

رز
۲۳ آذر ۹۲ ، ۰۳:۰۱ ۰ نظر
صبح ها ببدار میشی، میای من رو که همیشه خدا تا پاسی از نصفه شب بیدارم، بیدار میکنی و میگی مامان وقته دومانه! (وقت صبحانه است)
رز
۲۳ آذر ۹۲ ، ۰۲:۴۷ ۰ نظر

اون کسی که پروسه ی خواب رو «جیش ، بوس ، لالا» توصیف کرده، مطمئنم بچه نداشته!!


خب یه شب مثل امشب، یا دیشب، یا فردا شب!!! رو در نظر میگیریم. (در هر صورت فرقی نداره، پروسه با کمی اینور یا اونور کردن همونه)

رختخواب شما پهن میشه، چراغا کم کم خاموش میشن. بابا میخوابه و برنامه ما شروع میشه.

من و شما میریم تو رختخوابت. 

- چیاغ او اَن (چراغ روشن بشه) بسته به میزان و شدت بهانه گیری، ممکنه حتی اونقدر روشن بمونه که با چراغ روشن بخوابی. گاهی هم به بابا رحم نموده و به بیرون اومدن از اتاق و روشنایی سالن اکتفا میکنی)

- وقته مانین بادیه! (ماشین بازی) یا وقت آجر بازی، یا بیا ماشین بادی یا مامان منو اُل (هل) یا....

- نه وقته خوابه

میام تو اتاق، ممکنه بند نشی و دوباره بری تو سالن و بریم مرحله قبل ومعمولا مقادیری هم بازی میکنیم، ممکنه بند بشی و بریم خط بعدی!

- مامان گیدّه (قصه) ( قصه رو شروع میکنم و از خدا مدد میخوام برای قصه پردازی. بسته به جذابیت قصه ممکنه تا آخرش صبر کنی، یا وسط جمله ام بپری بری مرحله بعد!)

- مامان بیدیم اونجا! (بریم) (منظورت سالنه)

- مامان منو بغ اغل اونجا

- مامان منو بغ اغل دمین! (زمین، منظور ایستاده توی سالنه) (میریم تو سالن، چند دور یا چندین دور بغل سواری میکنیم، برمیگردیم اتاق.) بستگی به میزان بهانه گیری دو الی چند بار این پروسه تکرار میشه)

- من دی دی دی بیگام (یه چیزی میخوام)

آب میخوای؟ 

- دی دی دی

غذا میخوای؟

- دی دی دی

..(هر چی که من میگم!)

- نه دی دی دی!

- وقته دوقاقاله! (وقت شکلاته)

- مامان بیدیم آجربادی (بریم آجر بازی)

- پیش بابا لالا

- (بعد از چند دقیقه) پیش مامان لالا

- ایمبنی (این وری، میای اون طرف من میخوابی)

- من آب بیگام

- دیکم تو لالا! (روی شکم من لالا میخوابی)

.

.

.

بعد میرسیم به مرحله شیرینش. یعنی وقتی اراده میکنی بخوابی. اونقدر جابجا میشی که به وضعیت دلخواه برسی. بعد چند ثانیه مکث، و بعد ریتم نفس کشیدنت عوض میشه!

یعنی از اراده کردن شما برای خواب تا خوابیدنت شاید به دو دقیقه هم نرسه.


پسرم بهت توصیه میکنم ارادت رو قوی کنی! :دی

----

چندین شب بعد نوشت:

یکی از مراحل مهم خواب، بازی با انگشتهاست. قصه از شبی شروع شد که پسر دسته گلم بعد از طی همه ی مراحل بالا، منو به ماشین بازی دعوت کرد. و من که بر خلاف همیشه گیج خواب بودم و البته ساعت خیلیه نصفه شب بود و من به خاطر جشن تولد دچار کم خوابی شدید بودم دست به ابتکاری زدم، البته انگشت به ابتکار زدم!!

در حالی که دراز کشیده بودم، به سپهر گفتم سرش رو بذاره روی شکمم. بعد انگشت هام رو گرفتم و گفتم اینا ماشینن. بعد ماشینا راه میرن اینطوری و انگشتام رو روی کمرش کشیدم، بعد تصادف میکنن، بعد دیگه یواش یواش قاط زدم، در حالی که میفهمیدم عقلم از فرمان دادن به زبونم دست کشیده، همچنان زبونم داشت برای خودش حرف میزد!! بعد اینجا تاب بازی میکنن!! بعد کاسه بشقاب!!!! (خودمم تعجب کردم از چیزی که گفتم، تو دلم گفتم حیوونی من! دارم هذیون میگم و تو همون حال گفتم اثرات آشپزی و کیک پزیه زیاده ها!) و بعدش منو سپهر به خواب شیرینی فرو رفتیم.

از اون به بعد شب های زیادی ورژن های مختلفی از انگشت بازی روی کمر یا شکم سپهر اجرا شده، که معمولا تیر خلاصه برای خوابیدن سپهر!! خودشم داستانها رو حفظ شده. انگشتاش رو میگیره میگه این بابا، این مامان، این من. بعد با هم میریم خرید، میریم پارک، سوار ماشین میشیم، میریم خونه مامان جون، خلاصه خوش میگذره دور هم!

---------------------

فردای چندین شب بعد نوشت:

یکی دیگه از مراحل خواب هم اینه که مثلا میگه بریم پیش زهرا. میگیم زهرا حوابه. بعد شروع میکنه به شمردن:

یَ یا لالا (زهرا)

ای آن لالا (احسان) 

آله لالا (خاله)

بابا لالا

عمه لالا

عمو لالا

لی لا لالا (منظور لیلا خانم، خانم عموشه. ابتکار خودشه، حاشا که من یادش داده باشم)

نینی لالا

آقا لالا

گامون همدایه لالا! (خانم همسایه!)

امبلی لالا (امیر علی)

و یه وقتایی:

چیاغ لالا! (چراغ)

....



رز
۲۰ آذر ۹۲ ، ۰۱:۰۸ ۰ نظر
هربار وقت خواب از خودم میپرسم یعنی ممکنه بخوابه؟!

و هربار بعد از اینکه میخوابی یادم میفته که انسان چقدر فراموشکاره!
رز
۱۶ آذر ۹۲ ، ۱۶:۵۵ ۰ نظر

من: سپهر بیا بریم حمام:

شما: نه من اَمام نی می یام! ni mi am (من حمام نمیام)

من نَمینم! (من تمیزم)


من: مامان بیا پوشکت رو عوض کنم:

شما: نه من دیت نَنانم اَنون! ( نه من جیش ندارم هنوز!!!)


من: در حال سعی برای شستن صورتت

شما: در حال سعی در فرار از دست من. اِ ! گوبه! نَمینه! (خوبه، تمیزه!)

رز
۱۶ آذر ۹۲ ، ۰۱:۴۳ ۰ نظر