آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

در حال خمیازه چیزی میگوید. متوجه نمیشوم و میگویم: جان؟ چی مامان؟

میگه: هیچی داشتم  شعر میخوندم

میگم: میشه برای منم بخونی؟

میگه: خودت برو برای خودت شعر بخون.

 

والا! با این نوناشون. 

 

* اشاره به کس نخارد پشت من...

 

 

رز
۱۰ آذر ۹۸ ، ۰۰:۲۰ ۱ نظر

وقتی یک تکه خشکی روی پوستش یک لحظه توجهم جلب میکنه و بعد میبینم چیزی نیست.

- مامان چیه؟

- چیزی نیست

- نه، چیه؟

چیزی نیست. 

نه چیه؟

.

.

.

شما بگو چیه؟

سارا: نمیدونم. من دست میزنم چیزی نیست.

من: منم همین طور. 

(درحال لباس پوشیدن سارا)

سپهر: سارا یه چیزی بگم؟

-بگو

- خیلی باحالی

همراه با شرم و خجالت ذاتی، با اندکی کنجکاوی و خوشحالی: یعنی دوستم داری؟ 

- بله

- ولی میشه نگام نکنی؟ لباس ندارم. 

 

رز
۰۶ آذر ۹۸ ، ۱۶:۰۰ ۰ نظر

با آستین بالا زده و کاپشنِ نپوشیده از دارالضیافه شاه عبدالعظیم میاد بیرون و یخ میکنه. دنبال خواهرش میدوئه و بغلش میکنه: سااارا بیا حالت پنگوئنی

رز
۰۱ آذر ۹۸ ، ۲۰:۲۳ ۰ نظر

بعد از مسواک که بغلش کردم از چهارپایه بیارمش پایین و بریم کتاب بخونیم، دهانش رو با لباس من خشک میکنه. با شوخی میگم: مگه من حوله ام؟

میخنده و میگه : بعضی از حوله ها کتاب میخونن. 

رز
۰۱ آذر ۹۸ ، ۲۰:۲۱ ۰ نظر