سپهر: من بعضیا وقتا یادم میره اول آب خوردن بسم الله بگم، آخرش میگم بسم الله، سلام بر حسین
سارا: با خودت میگی اون برکت نداشت، دوباره از اول میخوری آبو؟
سپهر: من بعضیا وقتا یادم میره اول آب خوردن بسم الله بگم، آخرش میگم بسم الله، سلام بر حسین
سارا: با خودت میگی اون برکت نداشت، دوباره از اول میخوری آبو؟
من: سارا وقتی گریه میکنی خیلی اذیت میشم. چی کار کنم؟
سارا: تحمل کن!
من: خونه همسایه بازی موبایلی میکردی؟
سارا: تبریقا یه دونه بازی موبایلی کردیم!
(تقریبا)
موقع خواب:
سارا: دوستت دارم، حتی وقتایی که ازت ناراحتم هم دوستت دارم.
من: منم همینطور
سارا: پس چرا زودتر نگفتی ؟
من: مثلا کی؟
سارا: دو شاعت پیش.
سارا، بعد از دیدن مستند حیات وحش، با هیجان:
- ژهر ماره رو داشت میریخت تو ژرف، ژژژژررررد بود
(زهر ماره رو داشت میریخت تو ظرف، زررررد بود)
دختر شیرین زبانم هنوز به طرز شیرینی س را ش و ز را ژ تلفظ میکنه و من عاشقشمم.
نوه۴ ساله همسایه: بابام برام لگو هواپیما خریده
سپهر: این دیگه پز زیادی بود، من رفتم. خداحافظ!
من، خطاب به بابا:
- فهمیدی این بنده خدا فوت کرد؟
سارا: کاش این آقاها که کلاه دارن رو سرشون (روحانی ها) مصنوعی بودن. هیچ وقت فوت نمیکردن.
- دقت کردی چیزایی که مامانا مینویسند رو دخترا نمیتونن بخونن، چیزایی که دخترا مینویسند رو مامانا؟
-سارا: داداش چرا آبت رو نمیخوری؟
سپهر: میخوام تا جایی که میتونم سر سفره اب نخورم
سارا: منم تا جایی که تونستم آب خوردم.
موقع آماده شدن ، سارا: هر چیزی که من گفتم میپوشم
مامان: وای دوباره شروع شد
سارا لحنش رو عوض میکنه و با لحن اخبار گویی شوخی: حالا وقت بهانه ی لباس پوشیدنه..