این شنبه های...
به جرات میتونم بگم بدترین روز هفته برای ما « شنبه» است. البته که همه ی روزها روزهای خوب خدا هستند و ارزشمند. ولی ... ولی از این شنبه ها نمیشه به همین سادگی گذشت.
شنبه هامون اغلب، حتی همیشه، پر اند از بهانه گیری، از خواب آلودگی و نخوابیدن و کسلی مامان و بچه و گریه بچه و بغض مامان ناشی از گریه و بهانه گیری های ریز و درشت بچه.
بعد از دو روز تعطیل و مهمانی بازی و حضور بابا تو خونه، و در پی اون کم خوابی به خاطر شلوغی سر، میرسیم به شنبه های نادوست داشتنی. که دلت همچنان بازی و تفریح میخواد، اما جسمت دیگه یاری نمیکنه و خوابش میاد. ولی باز دلت یاری نمیکنه و نمیذاره بخوابی و اصلن یه وضعی! و نتیجه میشه بهانه گیری سر همه چی!
البته اذعان میکنم که احتمالا دل خودمم شنبه ها گرفته و باعث میشه کمتر حوصله کنم و دو تا ابر سهمگین تو خونه هی به هم میخورن و هی رعد و برق میشه. و آخرش اون ابر بزرگه، ابر کوچیکه رو بغل میکنه (برای بار هزارم) و ابر کوچیکه به خواب بعد از ظهر فرو میره و انشاالله وقتی بیدار میشه، تبدیل به یه ابر سفید زیبا تو آسمون ابی خونمون میشه. ابر بزرگه هم ... راستش نمیدونم چی میشه!!
برم به ترجمم برسم، بلکه منم تغییر رنگ دادم، شدم سفید خوشرنگ.
خدایا شکر به خاطر همه چی.