واژگان5
پاچ : کفش
باباده : دمپایی
چنین پسر با کلاسی دارم من که از عنفوان کودکی هم فرق این دو تار و میفهمه!
این روزها:
بالی: بالش
و بالش را میدهیم بهش و بلافاصله میگوید بت! (پتو)
یا برعکس!
آمیلی: کامیون، همواره با ذوق!
لَلَل-ِ : صندلی
اَ لَ لَ! امیرعلی
کلاغ چی میگه: قال!
خروس چی میگه: قوقو
الاغ چی میگه: عَل!
قورباغه: قول
و کلا در تقلید هر نوع صدا از هر نوع جاندار یا بی جانی ید طولا (؟!) یی دارد.
یه پوشک از توی کیفم برداشته، آورده میده به من میگه: واواوا!!
آمده: مخفف آماده، اما به شلوار اتلاق میشود!!!
لباس های شسته و تا شده اش را برداشته، بدو بدو میره، میندازه توی ماشین، درش رو هم میبنده، خوش و خرم برمیگرده سراغ بازیش!
لنگه دمپایی اش رو که توی تاریکی من نتونسته بودم پیداش کنم، وسط شیر خوردن از زیرش در میاره، میده دست من، و میگه باباده و بی هیچ گفتمان اضافی دوباره مشغول میشه.
هسته زیتون را انداخته زمین و دارد میرود سراغ شیشه زیتون، که باز طلب کند از من. میگویم بیا هسته اش را بده من، بازم برات بیارم.
برمیگردد، زیتون را برمیدارد و میدهند دستم، میبوسمش و دوتایی میرویم به سوی زیتون تازه.
چای ترش را ریخته روی زمین، دستمال را میدهم دستش، اینا اینا (اینجا هم ریخته) میگوید و با حوصله پاک میکند و دست اخر دستمال را پس میدهد.
و این لیست هر لحظه ادامه دارد، به اندازه ی لحظه لحظه زندگی مان با پسرک.