کدآقا
دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۰ ب.ظ
سر و صدا میکنی و سارا که در تقلای خواب بود، بیدار میشه.
من که خسته از گریه های دخترک بودم، میگم: من ناراحتم که سارا بیدار شده
میگی: از من ناراحتی؟
میگم نه! از اینکه سارا بیدار شده ناراحتم.
میگی : آهان. و میری از اتاق بیرون. من مشغول سارا میشم.
سر و صدا از سالن میاد. یه ربع بعد، میام بیرون، با سارا که خواب نیست.
اسباب بازیهات رو جمع کردی، آشپزخونه رو مرتب کردی، و چهارپایه گذاشتی که ظرفا رو بشوری. ظرفای زیادی که گذاشته بودم با ماشین بشورم.
سارا رو میزارم و تو کریر و دوتایی مشغول میشیم.
این اولین بار نیست. تو بارداری هم چند باری وقتی دیده بودی ناراحتم یا خسته ام، آشپزخونه رو دسته گل کرده بودی پسر باسلیقه و مهربانم.
۹۵/۰۷/۲۶