شیرین بیان
دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۲۱ ب.ظ
عصر که دیگه بیشتر از دو ساعت از خوابت گذشت، بیدارت کردم که شب بتونی بخوابی (یعنی خودم بتونم بخوابم!! :) )
هی قربون صدقه رفتم و ماساژت دادم و تعریف کردم، تا بیدار شدی. واقعا خواب شیرینی بودی.
بعد که بیدار شدی و یه کمی صحبت کردیم و یه دوری زدی، دوباره برگشتی رو تخت، دراز کشیدی و در حالتی که پر بودی از ابهام پرسیدی:
مامان چرا منو از خواب بیدار کرید؟ آخه من خوابم میاد!
خدا حفظت کنه پسرم که گاهی دلم میخواد از شدت شیرین زبونی قورتت بدم
۹۳/۰۶/۱۰