بهانه عصرگاهی
خانه، کلی کار داره و کلاس قران داره داداش و قراره خانواده شوهر جان هم بیان و من مثل مرغ سرکنده سعی میکنم کارها رو انجام بدم. این وسط شلیک رگبار دستورات و بهانه های سارا منو وادار میکنه به صورت زیگزاکی بدوم و از پا در نیام. فضای خالی بین هر سطر را به دلخواه، با انواع و اقسام بهانه ها، اصرار های جیغ الود از طرف سارا، و کلی: صبر کن، بزار این کارو بکنم، مهمون داریم، و غیره از طرف من پر کنید.
ماماااان مداد بده
مامان کاغذ بده
بیا بشین برات تعریف کنم.
این دو تا ادما که کله هاشونو چسبوندن به هم، دارن با هم حرف میزنن. این اقاهه هم اونا رو دید بعد اومد اونا رو کشت!
این کاردستیو برای مامان بزرگ درست میکنم، برای تو درست نمیکنم که کاغذ دیگه ندادی
نه این کاغذو نمیخوام
(حالا)که این کاغذو دادی، برات کاردستی درست نمیکنم.
(کاغذ دلخواهش رو میدم)
مامان چسب
مامان چسب
مامان همین الان چسب
حالا که چسبو نمیدی، منم برات یه کاردستی کوچولو درست میکنم. شما هم کاردستی کوچولو دوست نداری.
من: ممنون. خیلی خوبه.
چسب رو میدم
مامان دوستت دارم.
مامان اب
مامان دستشوییم
مامان عصرونه
شیر و نون و عسل میخوری؟
نه چای و بیسکوییت
دارم چای و بیسکوییت براش میریزم.
وسط بهانه هاش، برای رفع خستگیش! داره با عروسک مجسمه ای که صبح بهش دادم حرف میزنه:
چه کلاه قشنگی داری، چه موهایی، اسمتو میزارم محمدصادق.
با مهربانی: محمدصادق، دختر خوبم...
میگم: محمدصادق اسم پسره ها
با اعتراض : مامااان! دوباره بهانه میگیرما اینطوری میگی
عصرانه را میاورم و از ابتدای نگارش این سطورات تا الان داره بهانه میگیره که این کیکه. بیسکوییت بیار.
اگه بیسکوییت نیاری چای ها رو میریزم رو فرش. کیکو اینجوری میکنم نتونی بخوری،
پنج دقیقه بعد: چای را نخورده، به خواب رفت. در حالی که باید اماده میشدیم برای کلاس قران داداش.
حالا برنامه چیه؟؟؟