آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

خطر لو رفتن داستان

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ب.ظ


امروز بعد از سونو و ازمایش غربالگری، دیگه تصمیم گرفتیم به مادرهمسر بگیم که دیگه ممکن بود دیرتر ازین بشه دلخور بشن خدای نکرده.

همسرجان عقیده داشتند که زودتر و زودتر به پسرک بگیم، و دلیلشون هم این بود که خدای نکرده پرشی، لگدی چیزی نثارمان نکنه.

امروز بعد از ظهر پسرک را که هوای نخوابیدن به سرش زده بود ، به وعده ی یک خبر خوب کنار خودم خوابوندم. و گفتم یادته چه دعایی کرده بودی؟ گفت بچه؟ گفتم بله، خدا دعای شما رو مستجاب کرد.

چشماش برق زد و گفت: واقعا؟

گفتم بله. گفت کجاست؟ تو دل قشنگته؟

و بعد سوالا و تظراتش بود که ردیف شد.

بهش سپردیم به کسی نگه

و نشون به اون نشون که چند دقیقه بعد از ملاقات مامان بزرگش مراتب رو به ایشون و عمه جان گزارش داد

و بعد که به اتفاق رفتیم خونه ی خاله جانش، وقتی ما سر نماز بودیم، اونجا اعلام عمومی کرد و بامزه اینکه دخترخاله اش هم دقیقا همین سوال رو پرسید: واقعا؟!

خاله جان بنده خدا که خبر نداشت، گفت نمیدونم...

و این دخترخاله خانم، دقیقا کسی بود که من میخواستم حالاحالاحالا مطلع نشود. چون سابقه جار زدن بارداری خواهر دومی را در وسط مهمانی بین خان ها و اقایان داشت!

به این صورت: 

 خاله دومی میخواد یه بچه دیگه بیاره بشن چهار تا بچه. بگو یا علی!! 


این جوری بود که لو رفتیم. خدا به خیر کنه اعلامیه های عمومی بعدی پسرک را. 

۹۴/۱۲/۰۶
رز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی