این اشتهای تحریک پذیر
همیشه میگفتند و میگفتم و میشنیدم که جلوی زن باردار نباید حرف خوراکی زد. اما هیچ اعتقاد قلبی به این قضیه نداشتم. زن باردار را آدمی فرض میکردم که ممکن است در بهترین حالت، دلش بعضی وقت ها، بعضی چیزهای خاص را بخواهد.
حتی آن بار اول هم تجربه ی زن باردار را نکردم. آدمی بودم مثل همه، که زود گرسنه میشدم، و اگر گرسنه میشدم باید چیزی میخوردم وگرنه حالت تهوع میگرفتم. و گاهی دلم -کمی- هوای کباب چنجه میکرد، و همسر مهربان همیشه داوطلب تهیه این قلم بود و چقدر این چنجه خواستنم سوژه فامیل شده بود.
اما این بار، عکس غذا میبینم و دلم میخواهد. صحبت غذا میشود و دلم میخواهد. درباره ی رستورانی که فسنجان شیرین دارد(چیزی که اصولا باب طبعم نیست) میخوانم و دلم میرود برایش. حتی روی گاری چرخدستی ترشک های صددرصد غیر بهداشتی میبینم و دلم میخواهد. لواشک خوشمزه تمیز مامان پز توی خانه را نمیخواهم، از آنها میخواهم! وقتی از جلوی مغازه های خوار و بار فروشی رد میشود که واقعا با کودک درونم و با نفس اماره ام دعوایمان میشود!
اعتراف میکنم دیروز آن دو نفر پیروز شدند! و من آنها را به نیم بسته ی کوچک ل ی ن ای توپی مهمان کردم. وقتی رسیدم خانه، بعد از دقایقی پسرک از کنارم رد شد و گفت مامان دهنت بوی پ ف ی لا میدهد. طفلک پسرکم حتی نمیتواند تصور کند مامانش تنهایی پفک خریده و خورده و باقی اش را گذاشته برای روز مبادا!