هذیان
شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۰۱ ق.ظ
در تاریکی و سکوت، تبدار، شیر میخوردی و هرهر میخندیدی!
شب، خونه مامان جون اینا متوجه شدیم تب داری، داغ داغ بودی، ولی شکر خدای مهربون در وجناتت اثری از بیماری نبود. فقط داغ بودی. اب سیب دادم بهت و با اشتها نوش جان کردی.
همه خوابیدند. چراغ ها هم خاموش. شیر میخوردی و میخندیدی. هم خنده ام گرفته بود و هم کمی نگرانت شده بودم. انگار هذیان میگفتی.
نیمه شب هم ۶_۷ دهم سی سی استامینوفن خوردی و صبح خبری از تب نبود خداروشکر.
۹۵/۱۲/۱۴