شیرین بیان
پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۳۴ ب.ظ
من و مامان جون در حال مقایسه سینه خیز رفتن سپهر و یارا، و بیان همزمان اینکه هیچکس مثل سپهر سینه خیز نمیرفت. سپهر در حال بازی:
- خوشحال میشم میبینم بهم افتخار میکنید.
یکی دو روز بعد از تعریف خاطره پرین دیدن ما در اولین مسافرت مشهد عمرمان، که رفتیم اویزون اتاق صاحبخونه شدیم و دم در نشستیم و تماشا کردیم:
زیارتتون قبول، درست! ولی خیلی زشت بود کارِتون.
بعد از سرماخوردن در خونه مامان جون اینا، در راه مشهد:
مامان جون ببخشید اینو میگم. شما دو تا تقصیر دارین. اول اینکه چرا خونتون بالا نیست، پایینه سرده، دومیش رو هم یادم رفت.
بعد از تلاش ناکام در معرفی "مینیون ها" و مک کویین به بابابزرگ و در پی ابراز علاقه مامان جون به تماشای مک کویین:
خیلی بده که بابابزرگ هیچی در مورد کارتونا و ماشینایی که چشم در اوردند نمیدونه. دیدی مامان جون چه قشنگ گفت مک کویینو دیده.
۹۶/۰۲/۱۴