مادرانه های دوباره
روزگار مادرانه هایم نو شده اند.
هر چند هنوز حس اش نکرده ام. هنوز ندیده امش و صدای قلبش را نشنیده ام. تنها چیزی که از او حس کرده ام، احساس ضعف است و گهگاه تهوع مبهم، و کمر دردی که اینبار خیلی زودتر از بار پیش مهمانم شده.
دو روز دیگر میشود هفت هفته.
کودکی درون من، ارام ارام ، فرزند من و او میشود. میشود میوه ی تنمان.
فرزندی که گاه و بیگاه از یاد حضورش، دلمان قنج میرود و به هم لبخند میزنیم.
لباس خریدنش را تصور میکنیم
چهار دست و پا رفتنش
اما این دوران، دوران مادرانگی کردن تنهایی است. فقط منم که گاه و بی گاه نوازشش میکنم. فرزندمان، 9 ماه شبانه روز در آغوش من است. صدای قلبم را میشنود. با من گرسنه میشود، با من میخوابد، با خوشحال میشود، و امیدوارم موقعیتی پیش نیاید که با هم بترسیم.
این حس رازآلود، فوق العاده است. قران میخوانم و نوازشش میکنم. سلام زیارت عاشورا را میدهم و دست را میگذارم روی شکمم، تا او را هم در سلام به آقا شریک کنم.
خدایا شکرت به خاطر تکرار این روزهای ناب.
خدایا شکرت برای حس و توان زایندگی که در من به ودیعه گذاشتی
خدایا شکرت.
و خدایا این شیرینی را به همه ی آرزومندان بچشان.