صندلی اینقدری
يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۱۶ ق.ظ
ازم میخوای صندلیت رو بیارم پشت در. میگم خودت که میتونی بیاری عزیزم، و نمازم رو شروع میکنم.
ناراحت میشی از اینکه حرفت اجرا نشده. تقریبا روبه روی من، مینشینی به غر زدن زیر لبت،
میگی: من بزرگ شدم یه صندلی اینقدری میخرم، (و با دستات اندازه رو نشون میدی، بعد به اون اندازه قانع نمیشی و دستات رو بیشتر باز میکنی): نه ببخشید اینقدری!... نه اینقدری که وجود نداره! اینقدری
و همین طور مدام با خودت چونه میزنی که صندلی چه قدری خواهی خرید. البته که من متوجه نشدم صندلی اونقدری! رو برای چی میخواستی بخری.
و بعد که خودت رو قانع کردی، خودت صندلی رو اوردی پشت در و به انتظار بابا ایستادی.
۹۴/۰۳/۲۴