مادر پسری
چهارشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۱۹ ق.ظ
سیب زمینی ها رو توی مایکروفر برشته میکنم و تخم مرغ ها رو اب پز.
نماز میخونم ، اماده میشیم.
تخم مرغ ها رو پوست میکنم و خرد میکنم. گوجه هم خرد میکنم و توی دو طبقه ظرف غذا میزارم.
قرار مدارهامون رو با هم میراریم:با اتوبوس میریم و برمیگردیم. چیزی هم از بیرون نمیخریم. توافق انجام میشه و راهی میشیم.
دست در دست پسرک.
میریم پارک شهر.
تاب و سرسره و بدوبدو
نهار ساده ولی خوشمزه مون رو با اشتها میخوریم.
دوباره بازی
بعد مسابقه میزاریم. طول پارک رو میدویم، سپهر من رو دنبال میکنه که بگیره.
سوار اتوبوس میشبم و راهی خانه.
وقتی میرسیم ساعت 17:40 شده.
هر دو خسته ایم، اما خوشحال.
خوش گذشته بهمون.
هرچند گلودرد دارم و داشته ام.
خدا رو شکر به خاطر روزهای مادر پسری.
و خدایا لطفا کمکم کن که امیری پسرم یادم نره.
صدقاتم را به من و اذی باطل نکنم.
۹۴/۰۱/۲۶