چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد...
چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ب.ظ
وقت دستشویی رفتن، یک لحظه حواست پرت شد و قالیچه دم دستشویی و پادری و آستانه ی در نجس شد.
من ، که تازه از دانشگاه اومدم ، شروع میکنم به شستن شما و پادری و وقتی نوبت به شستن گوشه فرش میرسه، دلت میخواد که شلنگ رو شما بگیری. در حالیکه شلنگ گرفتن شما همان و اب وسط راهرو راه افتادن همان، چون به جز گوشه ی نجسش، بقیه ی فرش تو راهروئه.
خلاصه از من اصرار که شلنگ رو بده و از شما انکار، که عصبانی میشم ، و با صدای بلند میگم: شلنگ رو بده.
بغض میکنی و عصبانی میشی ، اما بعد از چند لحظه شلنگ رو میدی.
بعد چند لحظه با بغض میگی: مامان من نگرانتم.
میگم چرا مامان
میگی: که با صدای بلند داد زدی، باهام حرف زدی.
شرمنده میشم. مثل همه ی وقتای دیگه ای که میشد بیشتر حوصله به خرج داد.
شرمنده میشم و عذر خواهی میکنم، بابت صدای بلندم.
۹۳/۰۷/۰۲