آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۲۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

پسرک و دخترک با همدستی هم دیگر، دیشب، در اولین شب حضورمون تو خونه مامان جون اینا، تقریبا از ساعت 3 تا 5 بیدار بودند.

پسرک که بیدار شده و عنوان میکند که حوصله ام سر رفته.

دخترک هم ظاهرا دل درد داشت و میپیچید به خودش و گریه میکرد.

هی اینو میخوابوندم، میرفتم سراغ اون یکی، اولی بیدار میشد. 

چندین دور هر کدومشونو خوابوندم.

دست اخر دخترک را سپردم دست مامان، رفتم خوابیدم کنار پسرک.

دوباره ساعت 6 دخترک بیدار شده و شیر و بادگلو و این قضایا

منم که کم خوابی بهم اثر کرده بود، شروع کردم به توهم زدن، تشنه بودم و یک هو توهم زدم که یه لیوان استیل اب جلومه، دست انداختم برش دارم که دستم تو هوا موند

بعد میخواستم پاشم، دوباره توهم زدم که بالای سرم یه میله ای تخته ای چیزیه، دستم رو بلند کردم که ازش بگیرم و بلند بشم، که باز به نتیجه نرسیدم.


* سر پسرک، شب ها که مینشستم به شیر دادن و بادگلو گرفتن، هی توهم میزدم که جلوم یه چیزیه که باید بگیرمش، به خودم میومدم میدیدم دستم تو هوا بلاتکلیفه!


* مامان جون بزرگ تعریف میکرد که یک بار که زائو بوده، تنها مانده، و توهم زده که یک سگ بزرگ بهشون حمله کرده. خیلی ترسیده بوده.

* برای همیناست که زائو رو نباید تنها گذاشت. حالش خوبه و یک هو غش میکنه. حالش خوبه و یک هو توهم میزنه. زائوست دیگر، حرجی بهش نیست. 

رز
۰۳ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۳ ۰ نظر

زانوی شلوارش پاره شده و با در جیب پشتی اش، خیلی تمیز و مرتب برایش دوخته ایم. 

شلوارش را که دید قشقرقی به پا کرد

من اینو نمیپوشم

این کجه

این فلانه 

این بهمانه

همین الان برو برام شلوار بخر

دست اخر هم شلوارک پارک رفتنش را، که ان هم سالم و خوب است، ولی چون اسمش شلوار پارکه، در مواقع دیگه حاضر نیست بپوشه، به شلوار وصله شده اش ترجیح داد و پوشید و رفت دیدن پسرخاله اش.


اینجور وقتا با خودم میگم دستم درد نکنه با این بچه تربیت کردنم!! 

رز
۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۳۹ ۰ نظر

پسرک میپرسد: مامان سارا اول یک نقطه بوده؟ (انگار که یکهو یادش امده باشد)

- بله عزیزم.

- وااای قدرت خدا. من تا حالا قدرت خدا رو اینجوری ندیده بودم. 


رز
۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۳۴ ۰ نظر

فکر میکنم حالم خوب است و روبه راه شده ام

از تخت بلند که میشوم یکهو سرم گیج میرود

اگر همسرجان نزدیکم نبود، احتمالا پخش زمین شده بودم.


فکر میکنم حالم خوب است. 

برادر همسر و جاری  امده اند برای دیدن دخترک و بعد از نیم ساعت دارند میروند. 

برادرشوهر دارد دعاهای خوب میکند و ارزوی بازیابی سلامتی و اینها

سرم گیج میرود

وسط صحبتش یکهو مینشینم زمین

داغ میشوم و از حال میروم



بنده زائو هستم، با تشکر.

رز
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۲۷ ۰ نظر
دخترک نوزاد خوبی است.
خوب میخورد
خوب میخوابد
خوب شیر میخورد
خوب و عمیق سکسکه میکند.

ان  شاالله همیشه خوب باشد.

خدا رو شکر.


رز
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۱۹ ۰ نظر